اوپنهایمر: سفر به بیهودگی

04:452000

Oppenheimer (2023)

ناصر فکوهی:

آنچه می‌توان از یک فیلم ارزشمند انتظار داشت باید چیزی فراتر از صحنه‌پردازی‌ها، جلوه‌های ویژه، بازی هنرپیشگان، حرکات دوربین، دکوپاژ و نور‌پردازی باشد. دست‌کم این برای یک بینندۀ علاقه‌مند به امر اجتماعی که از بیرون دایرۀ حرفه‌ای سینما به‌سوی یک فیلم می‌آید و برای یک فیلم که بنا بر تعریف تجاری نامیده می‌شود، صادق است. ازاین‌رو، هیچ‌یک از این موارد نمی‌تواند فیلم نولان را به یک فیلم برجسته در تاریخ سینما تبدیل کند؛ اما پرسش آن است که اصولاً چرا باید چنین انتظاری می‌داشتیم؟ پاسخ به این پرسش را ما تنها از دیدگاه خودمان بیان می‌کنیم: سه مضمون اساسی در فیلم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها «بمب اتمی» است؛ آنچه تاریخ انسانیت را برای همیشه تغییر داد و انسان را در موقعیت تنها گونۀ‌ زنده‌ای قرار داد که به‌صورت بالقوه می‌تواند نه‌تنها خود، بلکه همۀ گونه‌های دیگر و شاید حتی خود حیات را روی کرۀ زمین نابود کند و البته بار اخلاقی یک جنایت جنگی بزرگ، کشتار صدها هزار نفر در چند ثانیه در هیروشیما و ناکازاکی و هزاران هزار مصیبتی که این ماجرا تا دَه‌ها سال پس از خود به بار آورد؛ این نخستین و مهم‌ترین موضوع بود. دومین موضوع، رابطۀ سیاستمدار و دانشمند است که از دوران باستان تا امروز مطرح و کتاب معروف ماکس وبر، «دانشمند و سیاستمدار» (1917) نقطۀ عطفی در شناخت آن بوده است: این تمایل یا این اخلاق مدنی که نباید دانش را در خدمت هژمونی سیاسی درآورد، زیرا در غیر این صورت دیگر هیچ ارزشی باقی نخواهد ماند. سرانجام سومین موضوع، بحران پارانویایی مک‌کارتیسم در آمریکا و فشاری که بر همۀ اندیشمندان، همۀ کسانی که به شیوۀ رسمی فکر یا رفتار نمی‌کردند و مورد اتهام «دیگری و دشمن بودن» قرار داشتند که هرچند سرانجام به شکست مک‌کارتی انجامید، اما جامعۀ آمریکا را نیز برای همیشه تغییر داد و در آن دگرباشی را بدل به امری ذاتاً غیرقابل‌قبول و در اقلیت بودن را برای هرکسی با «مرد سفید مسیحی طرفدار سرمایه‌داری» سازگاری ندارد، کرده است؛ موقعیتی ابدی از حاشیه‌ای شدن اعتراض. از این سه موضوع، نولان نتوانسته است هیچ‌کدام را به شیوه‌ای عمیق و با نگاهی موشکافانه یا با انتقال احساس و شناختی که ممکن بود از کارگردانی چون او انتظار برود بیان کند و در این زمینه جا دارد که بر نخستین مورد تأکید ویژه‌ای داشته باشیم. تراژدی هیروشیما و ناکازاکی با اهمیتی تاریخی و بی‌رحمی باورنکردنی‌اش به قول نلسون ماندلا، نمی‌تواند به جلوه‌های ویژه‌ و صدای انفجار مهیب و خفه‌، شعله‌های آتشی عمیق و خاکسترهایی خلاصه شود که در همه‌جا پرواز می‌کنند. همچنان که تقلیل دادن رابطه میان سیاست و فرهنگ علم را به صحنه‌هایی سیاه‌وسفید و شبه‌مستند، با قیافه‌هایی جدی و حرکاتی رسمی و دیالوگ‌هایی که گویی از درون اسناد رسمی بیرون کشیده شده‌اند یا ترکیب عشق و رادیکالیسم چپ در اتاق‌های پشت پرده، اندکی سستی در فیلم را نشان می‌دهد. چه دلیلی برای آنچه گفته شد می‌توان آورد؟ به باور ما، وجود نمونه‌هایی درخشان که قابل استناد هستند. دربارۀ بمب هسته‌ای، هم فیلم درخشان و مستند داستانی پیتر واتکینز، یعنی «بازی جنگ» (1966) را داریم و هم شاهکار سینمایی استنلی کوبریک، یعنی «دکتر استرنجلاو» (1964) را.

واتکینز زمانی که در ابتدای دهۀ 1960 سفارش ساخت این مستند داستانی را از بی‌بی‌سی گرفت که وحشت اتمی همۀ جهان را پر کرده بود و سرانجام فیلمی را به تلویزیون بریتانیا تحویل داد که به حدی واقع‌گرا بود که این شبکه تا سال‌ها جسارت پخش آن را به دلیل واهمه از ایجاد ترس عمومی در جامعه نداشت، اما کوبریک نیز با فیلم خود نشان داد که حتی می‌توان با نگاهی طنز‌آمیز به این فاجعه نگریست، بی‌آنکه تراژیک بودن آن را به شیوه‌ای فراموش‌ناشدنی به بیننده منتقل کرد. در دو مورد نخست نیز به باور ما می‌توان به بهترین نمونه‌ها پاسخ درخشان چاپلین با «یک سلطان در نیویورک» (1957) و باز هم فیلمی از پیتر واتکینز «پارک مجازات» (1971) اشاره کرد.

در نقدی که می‌توان بر اوپنهایمر نولان انجام داد، نخستین فکری که به ذهن خطور می‌کند، مایوس شدن از امکانات بی‌نظیری است که امروز در اختیار هالیوود قرار دارد، از کنشگران فیلم تا امکانات فناورانه‌اش که او برای تصویر کردن یک درام سانتی‌مانتال به کار می‌گیرد که شاید قوی‌ترین نکاتی که بتوان درباره‌اش گفت، بازی درخشان هنرپیشگان و سکانس فراموش‌ناشدنی رودررویی انیشتین و اوپنهایمر است. افزون بر این باید تأسف خورد که اوپنهایمر نشان می‌دهد که نداشتن درک از موقعیت و چارچوب‌های تاریخی و اجتماعی درباره یک مضمون را هرگز نمی‌توان با درخشان‌ترین بازی‌ها، صحنه‌پردازی‌ها و جلوه‌های ویژه جبران کرد. به فیلم درآوردن تراژدی‌های بزرگ انسانی، کار ساده‌ای نیست و بدون شک نیاز به نبوغی در حد سینمای چاپلین، کوبریک یا اسپیلبرگ (با فهرست شیندلر 1993) دارد تا شاهکارهایی خلق شوند؛ البته آنچه شاید نمی‌توانستیم از نولان انتظار داشته باشیم.

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=15216