نگاهی به فیلم مردی به نام آتو

03:002900
A Man Called Otto

آران جاویدانی:

کم پیش می‌آید سینمای آمریکا (شما بخوانیدش هالیوود) با بازسازی فیلم‌های موفق اروپایی، ملغمه‌ای هشلهف تحویل بازار فیلم ندهد. نمونۀ بارزش، بازسازی فیلم درخشان ویم وندرس (با بال‌های اشتیاق-زیر آسمان برلین) که نتیجه‌اش شد فاجعه‌ای به نام «شهر فرشتگان»؛ اما این ‌بار مارک فورستر، با اقتباسی هوشمندانه از رمان «مردی به نام اوه» اثر فردریک بکمن، فیلمی ارزشمندتر از نمونۀ سوئدی به همین نام اثر هانس هولم ساخته است.
تام هنکس میان‌سال، بهترین گزینه برای ایفای نقش «آتو»ست و تبدیل خانوادۀ ایرانی به یک خانوادۀ نیمه مکزیکی و بازی درخشان ماریانا تروینو در نقش زن خانواده، جان دیگری به اثر بخشیده است.

پیش از تیتراژ آغازین فیلم، در صحنۀ فروشگاه، به طرز موجزی با خلق‌وخوی آتو آشنا می‌شویم و زمانی که تیتراژ نمایش داده می‌شود، با سایر ساکنان آن مجموعۀ مسکونی کوچک، دیداری در حد معرفی خیلی مختصر داریم که باید در طول فیلم به‌مرور به آن‌ها نزدیک شویم. آشنایی آتو با همسرش را نیز به‌تدریج در فلش‌بک‌هایی می‌بینیم که نه‌تنها آزاردهنده نیستند، بلکه بسیار دل‌نشین هم هستند.
آتو یک فرد به آخر خط رسیدۀ تمام‌ و کمال است؛ هم همسرش را از دست داده است و هم بازنشسته شده و به‌نوعی دیگر آدم این زمانه نیست (ارجاع می‌دهم به صحنۀ یکی‌به‌دو کردنش با صندوق‌دار آن فروشگاه بزرگ در ابتدای فیلم). آتو از همان ابتدا قصد خودکشی دارد و این انتخاب در سرتاسر فیلم همواره با اوست، بدون هیچ‌گونه عقب‌نشینی‌ای.

سماجت زن (مکزیکی) همسایه، آتو را به خود می‌آورد که همواره زندگی در جریان است، چه با او و چه بدون او. همین تلنگر، نه‌تنها او را به‌تدریج با ساکنان محله آشتی می‌دهد، بلکه او را از یک گذشتۀ به‌پایان‌رسیده، به آینده‌ای با کورسویی امید رهنمون می‌کند. یکی از تفاوت‌های عمدۀ این فیلم با نسخۀ اروپایی‌، تصمیم کارگردان برای نمایش ندادن محل کار همسر «آتو»ست که با یک پرهیز عمدی از سرک کشیدن به آنجا، حرمت آن فضا را حفظ و آن را به تماشاچی القا می‌کند. درمجموع فیلم مردی به نام آتو، برخلاف نسخۀ اروپایی‌اش، فیلم دل‌نشینی از آب درآمده که به این زودی‌ها هم از خاطر محو نمی‌شود.

 

پی‌نوشت یک: از همان ابتدای فیلم که آتو آن طناب را برای حلق‌آویز کردن خودش می‌خرد و با دو بار تلاش ناموفق (برای خودکشی) روبه‌رو می‌شود، حسرتی بر دلم می‌نشیند که ای‌کاش آن لوله‌ها هم وزن کیومرث پوراحمد را تاب نمی‌آوردند و ما امروز در سوگ او نمی‌نشستیم.

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=14017