سکوت مرگبار شهر

من قرنطینه، شهر قرنطینه!

Me quarantined; city quarantined! | Paria Parsa آرام‌آرام قدم بر‌می‌دارم؛ با یک جفت دستکش پلاستیکی در دست و یک ماسک بزرگ روی صورتم! به‌سختی جلوی پایم را می‌بینم. سرازیری را به سمت ورودی پارک نیاوران پایین می‌آیم. دو نفر، یک زن و یک مرد، از روبه‌رو می‌آیند. آن‌ها هم در...

کمتر از 30 ثانیه

زوکوزیس و قرنطینه انسانی، لزوم بازنگری در رابطه شهرنشینان و حیوانات

Zoochosis and Human Quarantine, The necessity of revision the relationship between townsmen and animals | Morteza Mirgholami چندین سال پیش که به باغ‌وحش تبریز رفته بودم، دیدن خرسی مفلوک و بی‌قرار که مدام سرش را با حرکات تکراری و روان‌پریشانه تکان می‌داد خاطره‌ای تلخ از آن فضا در ذهنم حک...

کمتر از یک دقیقه

سرودی برای تنهایی، در کنار هم

An anthem for  solitude, together | Negin Najjar Azali چند روز پیش امیررضا عکسی از اولین نقاشی آبرنگش را از طریق واتساپ برایم فرستاده و زیرش نوشته بود: «آسمان پر ستاره ون‌گوگ[1]» و پیغام دومی که می‌گفت: «بعد از کرونا نقاشیم رو بهت میدم». تونالیته‌های مختلفی از رنگ آبی و ستاره‌هایی...

کمتر از یک دقیقه

بالکن‌ها؛ فضایی برای احضار خاطره شهری

Balconies; a Space for Summoning Urban Memory | Mohammad Nazarpour «بودن» ما در خیابان چیزی شبیه همان مثل هایدگری «بودن» ماهی در آب است. ماهی مادامی‌که در آب «غوطه‌ور» است از وجود آب ناآگاه است؛ زمانی این خودآگاهی از «بودن» و «اقامت داشتن» ممکن می‌شود که ماهی بیرون از این...

کمتر از یک دقیقه

زیستن: یافتن مجالی برای ایام پسامرگم

To live: Finding an opportunity for my post death period | Faezeh Mohabbati مارتن دوگار[1] (برنده جایزه نوبل ادبیات) هم مثل تولستوی[2] خوب بلد است داستان جان‌دادن آدم‌ها را چنان با جزئیات و کش‌دار توصیف کند که من هم همراه شخصیت داستان بمیرم، اما نه از آن مردن‌ها که خاکسپاری...

کمتر از یک دقیقه