Wicked (2024)
طاهره جورکش:
فیلم «شرور» بازخوانی فمینیستی و نوآورانهای از سرزمین اوز (جادوگر شهر اوز)[1] قبل از ورود «دوروتی» به کانزاس را روایت میکند که نهتنها در سطح داستانی، بلکه در عرصۀ شهرسازی و معماری نیز به اثری بصری و جذاب تبدیل شده است. طراحی محیطی در این فیلم نقش برجستهای در شکلدهی به مفاهیم مختلف داستان ایفا میکند و به ابزاری برای انتقال تمهای اصلی فیلم، مانند درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری، جنسیت، گونهپرستی (سلطه بر طبیعت) و چگونگی تبدیل قدرت این چهار رانه در تولید و بازتولید ساختارهای سرکوبگر و سلطۀ طبقه را نمایان میکند. شهرسازی و معماری در شرور نهتنها پسزمینهای برای وقایع است، بلکه به ابزاری برای بسط مفاهیم و پیامهای داستانی از طریق فضای فیزیکی تبدیل شده است.
شهر اوز، یا همان زمردشهر، با طراحی پرزرقوبرق و معماری خاص خود، تفاوتی آشکار با معماریهای دنیای واقعی دارد. ساختمانها، قصرها، میدانها و حتی ظاهر انسانها در این شهر، همه به رنگ سبز درآمدهاند که نشانهای از یکسانسازی و هویت جمعی است. این شهری خیالی است که پیشتر دوروتی آن را در رؤیاهایش دیده بود. طراحی فضاها از قلعههای بزرگ و شکوهمند گرفته تا فضای سرد و بیروح غرب، بهخوبی تضادهای موجود در دنیای اوز را به تصویر میکشد. جادوگر اوز که در سرزمینی دیگر شعبدهباز، فریبکار و حقهباز بود (اشاره به فیلم اوز: بزرگ و قدرتمند)[2]، در اوز به مردی تبدیل میشود که مردم انتظارش را میکشیدند: مردی که شادی میآورد و معجزه میکند. همان مرد بالونسوار، فرد موعود و خردمند. غافل از اینکه آن منجی این بار قرار است زن باشد، زنی با رنگ پوست سبز (بخوانید سیاه).
در شهر اوز معماری بهطور مستقیم با نهادهای قدرت در ارتباط است و به ابزاری برای قدرتنمایی، کنترل، بهرهکشی انسانها و فرمانبرداری جنسیتی زنان و حتی بردهداری از حیوانات تبدیل میشود. جادوگر اوز که نمادی از مردانگی، اقتدار و قدرت دروغین است، در فضایی مخفی و پیچیده زندگی میکند؛ مکانی که از چشم عموم پنهان است و برای حفظ سلطه و قدرت نمایشی، خود را پشت یک مجسمۀ بزرگ پنهان میکند و سعی دارد از طریق ایجاد رعب و وحشت و دشمنسازی، سلطهاش را حفظ کند. شهر اوز که تحت نظام پدرسالارانه اداره میشود، برای دوام و بقا و رسیدن به اهداف شخصی و سلطهجویانهاش به قدرت جادویی زنی به نام «الفابا» احتیاج دارد. اوز که بهوضوح از تواناییهای جادویی الفابا آگاه است، قصد دارد از این قدرتها بهعنوان ابزاری برای تسلط بیشتر بر دیگران و موجودات سرزمین اوز استفاده کند. میل به تسلط، نهتنها در رابطه با افراد و جامعه، بلکه در سطح حیوانات نیز گسترش مییابد. وضعیت حیوانات بهطور خاص میتواند تمی نمادین در نظر گرفته شود که بازتابدهندۀ نابرابریها، تبعیضها و فشارهایی است که گروههای آسیبپذیر، مانند زنان، اقلیتها یا کسانی که «دیگری» بهحساب میآیند، در دنیای مردسالارانه و استعمارگر تجربه میکنند. البته موقعیت حیوانات فقط یک تم نمادین نیست، یکی از پیامهای فیلم این است: گونهپرستی و سلطه بر طبیعت مبنای تمامی اشکال سلطه است. اندیشهای که برونو لاتور[3] آن را مطرح میکند، اما میتوان ریشههای آن را در رسایلی چون «دادخواهی حیوانات نزد پادشاه پریان از ستم آدمیان» از اخوالالصفا در سدۀ چهارم هجری قمری دید.
در این سیستم زنان، بهویژه زنان سیاهپوست و حیوانات در موقعیت مشابهی قرار دارند و برای دستیابی به حقوق و آزادیهای خود فشار بیشتری را متحمل میشوند. حیوانات بهعنوان موجودات بیدفاع در قفسها زندانی و به زنجیر کشیده میشوند و در خدمت حاکم بیقدرت قرار میگیرند. این موضوع نشان میدهد که چگونه قدرتهای جادویی و سلطهجویانه میتوانند حتی طبیعت را به دام بیندازند و آزادی موجودات را محدود کنند. پیوندِ ستم جنسی با استعمار، استثمار نیروی کار و سلطه بر طبیعت را ماریا میس[4]، کلودیا ورهلف[5] و ورونیکا بنهولت تامسن[6] در کتابِ «زنان: آخرین مستعمره»[7] بهخوبی شرح میدهند، اثری که بر رویکردِ رزای سرخ (رزا لوکزامبورگ)[8] در خصوصِ اهمیت انباشت اولیه در شکلگیری سرمایهداری و ویژگی این انباشت بهعنوان ذات سیستم سرمایهداری و نهفقط دورهای از تکوین آن استوار است.
فضاهای طراحیشده در شرور، بهویژه اتاق دانشجویی «گلیندا» و الفابا، تنها مکانهایی برای زندگی شخصی این دو کاراکتر نیستند، بلکه بهعنوان میکروکازم[9]هایی از جوامع بزرگتر و نظامهای اجتماعیای عمل میکنند که در آنها هر فرد بهطور متفاوتی براساس ویژگیهای ظاهری و اجتماعی خود ارزیابی میشود. طراحی رنگها و فضای داخلی اتاق، تضادی آشکار میان دو گروه اجتماعی و نژادی ایجاد میکند. فضای داخلی اتاق گلیندا و الفابا یکی از ابزارهای کلیدی فیلم در نشان دادن هویت، تحولات اجتماعی و تنشهای فرهنگی و نژادی است. گلیندا نمایندۀ زنان سفیدپوست از طبقۀ بورژوای شهری است که در جامعۀ مردسالار اوز محبوبیت ویژهای دارند. این شخصیتها بخش عمدهای از هویت خود را از ویژگیهای انتسابی مانند نژاد میگیرند و با توجه به سیاستهای کلاسیک زیباییشناسانه (محصور در حباب صورتی) بهراحتی پذیرفته و خیلی سریع الگوسازی میشوند. در مقابل، فضای اتاق الفابا نسبت به فضای گلیندا بسیار متفاوت است. رنگ سیاه در طراحی اتاق و رنگ سبز پوست الفابا انتخابی هوشمندانه و انتقادی است که اشارهای به دیگری بودن او در دنیای اوز دارد. سبز بودن پوست الفابا، علاوه بر اینکه به نژادپرستی در اوز اشاره میکند، نمادی از درد، رنج و فشارهایی است که زنان سیاهپوست در برابر سیستمهای نژادپرست مردسالار تجربه میکنند. الفابا به خاطر جنسیت و نژادش به حاشیه رانده شده است و بهعنوان موجودی متفاوت و مغضوب دیده میشود. زمانی که الفابا وارد دانشگاه میشود، با یکی از برجستهترین مواجهههای مستقیم سیستم آموزشی با تبعیض و نژادپرستی روبهرو میشویم؛ جایی که بهوضوح وضعیت زنان سیاهپوست در محیطهای دانشگاهی را نمایش میدهد؛ جایی که آنها همچنان در جایگاه فرودست قرار دارند و بهطور مداوم مورد تحقیر و تمسخر قرار میگیرند. الفابا یکبار به خاطر جنسیتی که دارد و بار دیگر به خاطر نژادش به حاشیه رانده شده است. در وقت سرکوب، هم سیاه است و هم زن است.
درواقع، رنگ سبز بهطور آشکاری به مقاومت او در برابر قوانین جامعه و هویت اجتماعیاش اشاره دارد. پرداختن صرف به زن سفیدپوست از طریق اشغال فضای بیشتر اتاق توسط گلیندا و قالب شدن رنگ صورتی بر مشکی به معنای تلاش برای نادیدهانگاری و فراموش شدن زن سیاهپوست نشاندهندۀ سرکوب و ستم جنسیتی و نژادی است که زنان سفیدپوست سوار بر موج سیاستهای مردسالارانه بدون اینکه درکی از مسائل و مشکلات زنان سیاهپوست داشته باشند، بر آنها اعمال میکنند. شرور بهخوبی با مداخلات فمینیستی، به بازپسگیری فضاهای خصوصی و عمومی توسط الفابا پرداخته و این شخصیت را به نمادی از مقاومت در برابر سلطه و سرکوب تبدیل میکند. برخلاف آنچه بل هوکس[10] در رویکرد خود به سیاستهای بردهداری و مناسبات نژادی اشاره کرده است، در این فیلم بدن زن سفیدپوست بهطور آشکار به نفع بدن زن سیاهپوست کنار گذاشته میشود تا مناسبات نگریستن فالوسمحور و سلطهگر بر زنان سیاهپوست به چالش کشیده شود و بهطور آشکاری بدن زن سیاهپوست را در برابر سرکوبهای نژادی و جنسیتی بهعنوان نماد مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم و بیعدالتی به تصویر میکشد.
شرور به مسئلۀ بازنمایی فضایی هم پرداخته است. نظامی که بر مبنای دروغ استوار است، جادوگر شهر اوز واقعی نیست و قدرتی ندارد، ستم و استثمار بهصورت ارزشهای نیک جلوه مییابد، آن کس که بهعنوان قهرمان معرفی میشود، یعنی گالیندا، درواقع یک ضدقهرمان است، یک ترسوی خودخواه و رسانه (مجموعه فیلمهای قبلی جادوگر شهر اوز) اذهان را دستکاری کرده است و برای حفظ نظام سلطه، دیگریسازی کرده و دشمنانی خیالی آفریده است. در شرور، طرد و سرکوب خانوادگی را هم میبینیم، الفابا زادۀ رابطهای خارج از ازدواج است و سبزی پوستش نشانی از معجون سبزی است که مادرش هنگام عشقبازی نوشیده است. الفابا باید سرکوب شود، چون پدر را بازتولید نکرده است.
درنهایت زمانی که جادوگر شهر اوز که نماد مرد سفیدپوست استعمارگر است، تلاش میکند تا با تفکرات پدرسالارانهاش از زنان و حیوانات بهرهکشی کند، الفابا بهتنهایی در مقابل این نظام میایستد و از قدرتهای جادوییاش برای رهایی و آزادی بهره میبرد. او زنجیرهای پدرسالاری را یکی پس از دیگری میشکند و با جاروی جادوییاش بهسوی آزادی در آسمانها پرواز میکند، زیرا بر این باور است که همه لایق آزادی و فرصتی برای پرواز هستند.

