سفر-آینه- خویشتن- زبان- سکونت

08:009920

A Traveler’s Needs (2024)

رضا زارع چهارراهی:

فیلم «نیازهای یک مسافر» را اثری مستقل و جدا از پیش‌زمینه‌های بیرونی آن نظیر نام کارگردان و دیگر آثارش، از منظر تجربۀ شهری بررسی کرده‌ام. دیدن فیلم من را به یاد نقل‌قولی از نووالیس[1] شاعر و فیلسوف آلمانی می‌اندازد که مارشال[2] برمن آن را تحت عنوان «بازگشت همه‌چیز به خانه» در کتاب «تجربۀ مدرنیته» آورده است. نووالیس می‌گوید: «فلسفه به‌واقع دل‌تنگی برای خانه است. اشتیاقی درونی برای در خانه بودن در همه‌جا. پس ما به کجا می‌رویم؟ همواره به خانۀ خویش» (برمن، 1379: 404).

فیلم با به نمایش گذاشتن زندگی روزمره در خلال فعالیت‌ها و تعاملات میان شخصیت‌ها، درون‌مایه‌ای از زندگی در شهر مدرن را به صورتی مسئله‌مند واکاوی می‌کند. از نام فیلم می‌توان استعارۀ مفهومی «زندگی به‌مثابۀ یک سفر» را دریافت و تحلیل کرد. تمام مسائل در این فیلم خود را حول محور «زبان» به‌مثابۀ امکانی انسانی ساختار می‌دهد که می‌تواند ادراک ما را به‌‌سوی جهان بگشاید و ساحت‌هایی از تخیلات و تصورات خلاقانه را در برابر ما قرار دهد. کلان‌شهر مدرن که عرصۀ تعاملات چندفرهنگی است، می‌تواند زبان‌های مختلف را درون خودش پرورش بدهد و گفت‌وگوها را در افق‌هایی جهان‌شمول پیش ببرد. فیلم به طرزی نمادین در هماهنگی با این ایده از سه زبان کره‌ای، فرانسوی و انگلیسی استفاده می‌کند؛ بنابراین شاهد هستیم که شعر و شاعرانگی به‌مثابۀ حد اعلای زبان در جای‌جای فیلم به اشکال مختلف بیان نشانه‌شناسانۀ زبانی، موسیقی و تصویری به کار گرفته می‌شوند. برای مثال در مکالمۀ بین ایریس (زن فرانسوی مسافر و نقش اول فیلم) و یک دختر کره‌ای، نسخۀ شعر کره‌ای ابتدا با کمک موبایل به زبان انگلیسی در دسترس قرار می‌گیرد و سپس توسط ایریس از انگلیسی به فرانسوی خوانده می‌شود تا دختر کره‌ای نسخۀ فرانسوی آن را نیز تجربه کند.

فیلم با ساختن روایت آموختن زبان جدید براساس واکاوی احساسات عمیق درونی ضمن آنکه بین احساسات درونی و افکار انسانی با یادگیری زبان پیوند برقرار می‌سازد، به طرزی نمادین به مسئلۀ شهر مدرن و احساس سکونت در انسان‌های درونش می‌پردازد. وقتی شخصیت‌ها روایت خود را از ابعاد مختلف زندگی و فعالیت‌هایشان به شکلی روانکاوانه در برابر آموزگار فرانسوی‌شان ابراز می‌کنند و در لایه‌برداری از تجربه‌های ذهنی و احساسی‌شان عمیق می‌شوند، می‌توانیم ساختار احساسات شهروندان یک شهر مدرن جهانی‌شده را در دنیای امروز با دیالوگ‌های مشابه و گاهی تکراری دریابیم که خود این تکرار و تشابه‌ها اشاره‌ای است به نظم زندگی روزمره که زبان و ساختار احساسات و تجربیات مشابه را بین افراد به اشتراک می‌گذارد؛ بنابراین مسائل افراد و دغدغه‌های فکری‌شان در چهارچوب زندگی روزمره‌ای قرار می‌گیرد که شهر مدرن به آن‌ها عرضه می‌کند و احساس شرم به‌صورت پنهان و آشکار در شخصیت‌های فیلم پس از واکاوی احساسات‌شان، چه توسط تحلیل‌هایی که خودشان انجام می‌دهند و چه توسط رفتار و دیالوگ‌هایی که بیننده می‌بیند و می‌شنود، قابل‌ردیابی است. درواقع فیلم به احساسات پنهان و احساس شرم شخصیت‌ها در برابر کمبودهایی که در خود احساس می‌کنند توجهی خاص نشان می‌دهد؛ برداشت‌هایی از خود که در ارتباط با زندگی در یک شهر مدرن است. برای مثال فیلم سعی می‌کند این تجربۀ شرم را در دیالوگ‌های تکراری و شبیه به هم شخصیت‌ها نشان دهد؛ هنگامی‌که ایریس در جایگاه آموزگار زبان از زبان‌آموزانش بعد از نواختن موسیقی سؤال‌هایی در مورد احساسات‌شان نسبت خودشان می‌پرسد. آن‌ها به این دلیل که نمی‌توانند به خود ایدئال‌شان در نواختن موسیقی دست یابند، احساس خشم و شرم دارند که نمادی از کلیت وضعیت احساسی آنان در برابر زندگی‌شان است؛ وضعیتی که در آن انسان با احساس خستگی از زندگی در شهر مدرن با سازوکارهای اقتصاد جهانی که عرصه‌ای از امکانات مختلف زندگی و صحنه‌ای از رقابت‌هاست، در پی ابراز خویش با نواختن موسیقی است تا بدین طریق حضوری از فردیت خلاق خود و استعدادهایش را بروز دهد. ایریس برای زبان‌آموز خود در فیش آموزش زبان فرانسه احساس درونی او را چنین تفسیر می‌کند: «خیلی از خودم عصبانیم. خیلی از خودم خسته‌ام. این شخص درونم که این‌قدر خسته است کیه که همیشه دوست داره یه نفر دیگه باشه؟ یه نفر دیگه؟!» و این فیش‌برداری از گفت‌وگوی روانکاوانه، تلاشی برای خودیابی همراه با آموختن یک زبان است.

در چنین شرایطی است که به‌طور ضمنی مسئلۀ زندگی اصیل مبتنی بر خودیابی در میان مکالمات شخصیت‌ها مطرح می‌شود و هنگامی‌که به مکالمات پسر جوان کره‌ای (اینگوک) و مادرش در قسمت پایانی فیلم می‌رسیم، مسئله به‌صورت روشن مورد بیان و سنجش قرار می‌گیرد. در این مکالمه «مادر» به‌مثابۀ شهروند منطقی شهر مدرن و «اینگوک» به‌مثابۀ جوانی شاعرپیشه و احساساتی است که بر فردیت خویش تأکید دارد. اینگوک به مادرش می‌گوید: «مردم ممکنه در مورد چیزی علاقه پیدا کنند و با پشتکار زندگی کنند. منظورم تو نیستی، ولی این با خلوص داشتن فرق داره… منظورم از خلوص اینه که چیزای تقلبی چشمت رو کور نکنه و بتونی با توجه به حقایق اصلی زندگی کنی». مکالمات پسر جوان و مادرش در این فیلم مهم است، چراکه مسئلۀ زندگی در شهر مدرن به‌گونه‌ای اصیل در معنایی که حکایت از تلاش برای بازیافتن خود و سکونت در خویشتن دارد را واکاوی می‌کند. گذشته و هویت مهم است؛ درحالی‌که شخصیت محوری داستان نیازهای یک مسافر، زنی فرانسوی با پیشینه‌ای ناشناخته است که ساختار مکالمات و پیام‌های فیلم را حول مسئلۀ زندگی اصیل شکل می‌بخشد. پیشینۀ مبهم او بر کسی آشکار نمی‌شود؛ در شرایطی که درون شهر مدرن ضمن آنکه غریبگی ممکن می‌شود، به‌طور هم‌زمان اهمیت شناس بودن افراد برای یکدیگر مهم می‌نماید تا براساس آن روابط انسانی را طبق مزایای حاصل از آن نیز بتوان سنجید، اما واضح است که می‌توان ایریس را به‌طور نمادین یک مسافر زندگی دانست که نیازمند تجربۀ سکونت به‌گونه‌ای اصیل است و آن را در خلوت‌های بازیگوشانۀ خویش تجربه می‌کند. این شرایط ایریس، جملات پیر سانسو[3] در کتاب «بوطیقای شهر» را به خاطر می‌آورد که در تحلیل‌هایش چنین می‌گوید:

«…می‌توانیم به ورود یک مسافر به یک شهر بیندیشیم: او از گذشتۀ خود گسسته است، او خود را تنها احساس می‌کند و می‌خواهد تنها باشد. تجربۀ او از آزادی و تجربۀ شهر از آزادی در هم می‌آمیزد. او نمی‌تواند تجربۀ آزادی را درک کند، مگر آن را تا حدی محقق کند که شهر از زیر نگاهش بگذرد، بی‌آنکه هرگز از شهر پاسخی بخواهد یا در پی به خاطر سپردنش باشد. در نگاه او، کاملاً روشن است که برای شهر تا چه حد امکان شکوفایی وجود دارد: خیابان‌ها، هتل‌ها و محله‌هایی که می‌توان انتخاب‌شان کرد؛ بنابراین او تجربۀ شهر را به ‌گونۀ بازی از سر می‌گذراند، زیرا او اگر بازیگر این بازی نبود، نمی‌توانست خود را در این بازی تصور کند و آن را به این شکل بخواهد…» (سانسو، 1399: 119).

بدین ترتیب ایریس و سایر شخصیت‌های داستان برای خروج از ساختار روزمرۀ شهر، به طبیعت، زبان و شعر روی می‌آورند. در خلال همین خروج از ساختارهای معنایی شهر مدرن است که شخصیت‌ها می‌توانند دربارۀ مسائل بنیادین زندگی و درونیات خویش به گفت‌وگو و بازیابی خودشان در فرایندهای خودارزیابی بپردازند. زبان جدید (به‌طور نمادین) در بیان دقیق‌تر ادراک خلاقانه از تجربه‌های زندگی این‌چنین آموخته می‌شود: با شناختن خود در نسبت با جهان در قدم اول. از همین روست که شهر حس‌پذیر در قالب پارک‌های سرسبز و با فراهم ساختن ارتباط با طبیعت در فیلم جای می‌گیرد تا ایریس بتواند صدای خروشان آب را از چشمه‌ها بشنود، پا به آب بزند و در تنهایی خویش روی تخته‌سنگ‌ها استراحت کند. در همۀ این فضاها، چه در زبان، چه شعر و چه طبیعت، فضاهایی که در آن‌ها با خود روبه‌رو می‌شویم و وجهی از خود را می‌شناسیم، خاطره‌ای به‌یادماندنی هم ساخته می‌شود که طعم سکونت می‌دهد؛ به همین دلیل است که یادمان‌های حاوی شعر درون فیلم، محل گفت‌وگوهای معناکاوانه و پربار می‌شود و نگاه فیلم به مسئلۀ اهمیت زبان در ادراک ما از زندگی و جهان را برجسته می‌سازد. همان‌گونه که ایریس در رابطه با توانایی شعر سرودن به اینگوک شاعر گفت: «فرقی نمی‌کند در زندگیت چه اتفاقی می‌افته، هیچ‌وقت بی‌خیال شعر نشو»؛ چراکه شعر، جهان را در ادراک ما بسط می‌دهد. فیلم در پایان شخصیت‌هایش را به درون شهر بازمی‌گرداند؛ ضمن آنکه نشان می‌دهد که نگاه خودکاوانه دربارۀ خود و زندگی، چه از خلال تحلیل‌های گفت‌وگومحور و زبانی باشد و چه از تجربۀ بازگشت به طبیعت و لمس جهان حاصل شود، به ما برای پیدا کردن احساسی از سکونت که اصیل، خلاق و مبتنی بر شناختی هرچه بیشتر از خودمان باشد، کمک می‌کند.

پی‌نوشت

[1] Novalis (1772-1801)

[2] Marshall Berman (1940- 2013)

[3] Pierre Sansot (1928- 2005)

منابع

  • برمن، مارشال (1379). تجربۀ مدرنیته. تهران: طرح نو.
  • سانسو، پیر (1399). بوطیقای شهر. مشهد: کتابکدۀ کسری با همکاری انتشارات انسان‌شناسی.
لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=18339