مرد میمون‌‌نما

09:02680

Monkey Man (2024)

یحیی کاشی و امیرمهدی شاطریان:

کاراکتر[1]، معماری و درنهایت شهر

داستان انتقام و عدالت یکی از کهن‌الگوهای سینمای هند به‌حساب می‌آید که در بسیاری از فیلم‌های این کشور از این موضوع استفاده شده است. «مرد میمون‌نما» یکی از جدیدترین تولیدات سینمای جهان است. کارگردان این فیلم دو پاتل[2] که پیش‌تر ستارۀ فیلم «میلیونر زاغه‌نشین»[3] بود، این بار به پشت دوربین رفته تا این فیلم را با تهیه‌کنندگی جردن پل[4] که فیلم درخشان «برو بیرون»[5] را ساخته بود، کارگردانی کند.

قصۀ مرد میمون‌نما، قصۀ جدیدی نیست، کمااینکه تلاش کرده است تا نوع روایت در سینمای بالیوود را تغییر دهد؛ که کمی به ابهام در فهم صریح روایت دامن زده است، اما به‌عنوان یک فیلم اولی نتیجه قابل‌قبول شده است. صحنه‌های اکشن که در بسیاری از فیلم‌های بالیوودی به پاشنۀ آشیل اثر تبدیل می‌شود، در این فیلم درخشان است. فیلم‌برداری تا حد ممکن بدون کات[6] و به‌صورت برداشت بلند در کنار موسیقی و جلوه‌های صوتی، کمک به هرچه تأثیرگذاری بیشتر فیلم کرده است.

فضاهای شهری فیلم که شخصیت اصلی داستان در آن زندگی می‌کند، خبر از فضا و ساختار معماری محلی جرم‌خیز می‌دهد. در یک برداشت بلند سینمایی، تصویر یک سرقت از ابتدا تا انتها به مخاطب نشان داده می‌شود. در این بازنمایی سرقت، با تجربۀ زیستۀ شخصیت اصلی داستان آشنا می‌شویم که در آن فضاها تاریک و کوچه‌ها بسیار باریک و بلند دیده می‌شوند. او می‌خواهد از این فضاها خارج شود و به سمت فضاهای لوکس شهری برود که در این فضاها ساخت‌وساز و شهرسازی به نوعی دیگر انجام می‌شود.

در این فیلم سفری هم به فضاهای زیرزمینی هند و فضاهایی داریم که در آن قمار و شرط‌بندی انجام می‌شود. شخصیت اصلی داستان وقتی در این فضا قرار می‌گیرد هویت خود را تغییر می‌دهد و تبدیل به مرد میمون‌نما می‌شود. به‌نوعی می‌توان این تعبیر را داشت که برای ادامۀ زندگی در فضاهای این‌چنینی لازم است هویت خود را تغییر داد و در سطح یک میمون تنزل پیدا کرد. در مقابل، او در فضاهای لوکس ظاهری دیگر به خود می‌گیرد تا بتواند دیداری با سران قدرت و مسببان اتفاقات خشونت‌بار کودکی‌اش داشته باشد؛ افرادی که همه از دل همین فضاهای زیرزمینی رشد کرده‌اند و اکنون ظاهر خود را تغییر داده‌اند. به‌نوعی فضاسازی و معماری موجب تغییر ظاهری و شخصیتی افراد می‌شود.

در ادامه ما بیلبورد[7]ها و نمایشگرهای بزرگی را در فیلم از «بدمن» و رهبر اصلی حکومت هند مشاهده می‌کنیم که حتی تبلیغات شامپو و استفاده آن را به مردم آموزش می‌دهد؛ مثل یک چشم ناظر یا به تعبیر جرمی بنتام[8] یک فضای سراسربین[9] است (برج اصلی داستان که شخصیت اصلی به دنبال ورود به آن است)؛ همان سراسربینی که توسط قدرت‌ها و سران سرکوب اداره می‌شود و برای نفوذ و شکستن این سراسربین، باید عناصر حکومتی را از بین ببرد.

سپس شخصیت اصلی داستان برای شکستن این سد و انتقام مجبور می‌شود در یک صحنۀ اکشن بسیار هیجانی و پر از زدوخورد شفافیت یا ترنسپرنسی[10] مرز فضا را شکسته و به درون این برج نفوذ کند، اما جناح حاکم و پرقدرت بر این فضا تسلط دارد و مانع از انجام نقشه او می‌شود. او که در خیابان‌ها به دنبال فرار از دست حکومت است، ازآنجایی‌که تحت کنترل کامل است، به دام می‌افتد و شکست می‌خورد.

بعد از این شکست، او در دامان طبیعت قرار می‌گیرد و خود را در دل جنگل‌ها می‌بیند و در این سکانس‌ها فضاهایی به نمایش گذارده می‌شود که استعاره و بازنمایی از فضای «سراسربین جرمی بنتام» است. همه در این فضا یک‌صدا نام رهبر خود را فریاد می‌زنند و انگار از این گفتار او نیز قدرت می‌گیرند تا بتوانند نقشه‌های بیشتر خود را اجرا کنند.

درنهایت در دل این فضاهای جنگلی در کنار موسیقی محلی که بسیار خوب روی تصاویر قرار گرفته است، مسیر رشد قهرمان اصلی داستان به سمت کامل شدن پیش می‌رود. به‌نوعی مسیر خود را در دل فضایی بازیافته است که تحت کنترل کسی نیست و در حال آماده شدن و مبارزه با دشمن اصلی است. موسیقی هرچقدر در این تصاویر قوی‌تر و ضرباهنگ سریع‌تری به خود می‌گیرد، مسیر رشد کاراکتر هم سریع‌تر طی می‌شود که نمود استفادۀ بسیار خوب از موسیقی در صحنه‌های فیلم است.

بعد از کامل شدن این فرایند و سفر جادویی، اکنون او آمادگی بسیار بالایی برای مقابله با آنتاگونیست[11] اصلی را دارد. آنتاگونیست که از قلمروی خود خارج شده است، به سطح شهر آمده است تا به‌نوعی جانشین خود را معرفی کند، اما این بار قهرمان یا همان پروتاگونیست[12] دیگر آن فرد سابق نیست؛ اکنون بسیار قدرت پیدا کرده است تا او را شکست دهد.

درنهایت این آنتاگونیست است که شکست می‌خورد، اما به قهرمان اصلی نیز جراحات بسیار زیادی وارد می‌کند و سرانجام این فرصت ایجاد می‌شود تا این سرزمین بدون جغرافیایی که نمی‌دانیم دقیقاً به کجا اشاره دارد، طعم آزادی را بچشد. هرچند نمی‌دانیم در ادامه قرار است این سرزمین چگونه اداره شود، اما می‌دانیم قهرمان سفر خود را کامل کرده است و حالا می‌توانیم برای خودمان این سرزمین را رؤیاپردازی کنیم.

روایت فیلم هم همان‌طور که گفته شد، ساده است. کودکی که در گذشته توسط آدم بدها عزیزی را از دست داده بود، اکنون بزرگ شده است و می‌خواهد از آن‌ها انتقام بگیرد. در مقابل، آنتاگونیستی وجود دارد که خدای‌گون شر مطلق است و قهرمان باید او را از سر راه بردارد. جنس این نوع روایت را تا حد زیادی می‌توان به کهن‌الگوی «سفر قهرمان»[13] جوزف کمپل[14] نزدیک دانست. بااینکه سال‌هاست الگوی سفر قهرمان تبیین شده است، اما به دلیل ویژگی‌های منحصربه‌فرد این الگو در هر زمان که فیلمی ساخته شود، جنسی از نوع تازگی را می‌توان مشاهده کرد.

در کنار این موارد، نورپردازی و اتمسفر صحنه‌های فیلم یک میزانسن[15] یکپارچه و درخشان را خلق کرده است. استفادۀ مناسب از نور قرمز و فضاهای تاریک، به‌خصوص در صحنه‌های اکشن خیلی خوب کار می‌کند. ضرباهنگ درونی فیلم هم بسیار مناسب است و موجب خستگی مخاطب نمی‌شود؛ در لحظاتی مناسب حس آرامش را خلق می‌کند و در لحظاتی دیگر موجب ترشح آدرنالین[16] می‌شود.

به نظر می‌رسد اگر تولیدات این‌چنینی در سینمای هند بیشتر شود، می‌توان به سینمای هند امیدوارتر شد.

پی‌نوشت

[1] Character

[2] Dev Patel

[3] میلیونر زاغه‌نشین (Slumdog Millionaire)، فیلمی بریتانیایی به کارگردانی دنی بویل، محصول سال ۲۰۰۸ است. فیلم اقتباسی از رمان «کیو و اِی» (Q and A) نوشتۀ ویکاس سواروپ است.

[4] Jordan Peele

[5] برو بیرون (Get Out) فیلمی آمریکایی در سبک ترسناک و روان‌شناسانه به نویسندگی و کارگردانی جوردن پیل است محصول سال ۲۰۱۷ است.

[6] Cut

[7] Billboard

[8] Jeremy Bentham (1748- 1832)

[9] ساختار سراسربین (Panopticon) درواقع گونۀ ویژه‌ای از معماری بود که اواخر سدۀ هجدهم توسط جرمی بنتام، فیلسوف پوزیتیویسم انگلیسی، طراحی شد تا به زندانبانان اجازه دهد که تمامی زندانی‌ها را زیر نظارت خود داشته باشند، بدون اینکه زندانی‌ها بتوانند متوجه شوند که در کدام لحظه تحت نظارت‌اند.

[10] Transparency

[11] Antagonist

[12] Protagonist

[13] سفر قهرمان یک الگوی کلی است که ادعا می‌شود بیشتر اسطوره‌های جهان براساس آن پی‌ریزی شده‌اند. این الگو نخستین بار توسط جوزف کمبل در کتاب «قهرمان هزارچهره» (۱۹۴۹) معرفی شد و پس‌ازآن موردنقد و بررسی قرار گرفت و در بعضی از آثار سینمایی استفاده شد. کمبل برای این الگو، هفده مرحله یاد می‌کند؛ اما بیشتر اسطوره‌ها تمام این مراحل را طی نمی‌کنند و بعضی فقط روی یکی از این مراحل تمرکز دارند. این هفده مرحله، ذیل سه مرحلۀ کلی «جدایی»، «تشرف» و «بازگشت» جای می‌گیرند. در مرحلۀ جدایی، قهرمان از دنیای عادی به دنیای ناشناخته‌ها سفر می‌کند، مرحلۀ تشرف، شرح ماجراهای او در دنیای ناشناخته‌هاست و سرانجام در مرحلۀ بازگشت، او دوباره به دنیای عادی برمی‌گردد.

[14] Joseph Campbell (1904- 1987)

[15] Mise en scene

[16] Adrenaline

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=17367