شنیدن صدا؛ کشف فضا

The First Omen (2024)

فاطمه خدادادی آق قلعه:

سکانس اول:

داخل کلیسا: پدر «برنان» با پدر «هریس» در اتاق اعتراف راجع به توطئه‌ای شیطانی در درون کلیسای کاتولیک بحث[1] می‌کنند. هریس عکسی از یک نوزاد به نام «سیانا» به برنان می‌دهد و اشاره می‌کند که او تا الآن باید یک نوجوان شده باشد.

بیرون از کلیسا: حادثه‌ا‌ی عجیب باعث سقوط یک لولۀ فلزی از سقف می‌شود و سر هریس را شکاف می‌دهد؛ اما او به‌جای اینکه کشته شود، فقط لبخند می‌زند[2].

با تغییر عمدۀ شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعۀ آمریکا از نیمۀ دوم دهۀ 60 به بعد، هالیوود مشغول ساختن فیلم‌هایی دربارۀ تقابل شیطان و خدا شده است؛ فیلم «اولین طالع نحس»[3] یک فیلم فراطبیعی آمریکایی محصول سال 2024به کارگردانی آرکاشا استیونسون[4] و ششمین قسمت مجموعۀ «طالع نحس» (1976)، داستان به وجود آمدن ضد مسیح، فرزند انسان‌نمای «دجال» را با تصاویری خیره‌کننده از رم مرموز دهۀ 70 میلادی و نمادگرایی کاتولیک در فضاسازی‌ گوتیک روایت می‌کند؛ با مفاهیمی چون قدرت، ایمان و تسلیم‌ناپذیری در برابر شر. این فیلم داستان زنی جوان به نام «مارگارت»[5] است که قبل از شروع وظایف مذهبی‌اش به‌عنوان یک راهبه، برای کار در یک یتیم‌خانه به رم فرستاده می‌شود و در مسیری تاریک و ناشناخته، توطئه‌های شوم به وجود آمدن ضد مسیح را کشف می‌کند. در ادامه، اتفاقات پیش‌آمده، مارگارت معصوم را به فردی دچار تردید تبدیل می‌کند.

 

سکانس دوم

مارگارت در رم 1971، با هم‌اتاقی‌اش لوز[6]، ملاقات و با کارلیتا، یک یتیم جوان «پریشان» ارتباط برقرار می‌کند[7] که نقطۀ آغاز کشفیات وحشتناک او و نشانه‌هایی از تولد دجال در آینده است. او نگران کارلیتا می‌شود که اغلب به خاطر رفتارش در «اتاق بد» محبوس می‌شود و نقاشی‌هایش[8] را کشف می‌کند. در طول سکانس‌هایی که مارگارت در حال دیدن کابوس است، از «صداها» به طرز هوشمندانه‌ای برای ایجاد فضای ترس و بی‌اعتمادی استفاده شده است و صدا عنصر اصلی روایت در این صحنه‌هاست. مارگارت یاد می‌گیرد که «صدای خودش» را بشنود، آن را دنبال و به بلوغ فکری در جایگاه یک راهبه برسد. فیلم با داستان‌پردازی عمیق، به مخاطب اجازه می‌دهد تا شاهد تحولات مارگارت از یک زن مذهبی و مطیع به کسی باشیم که شک و تردیدهای عمیقی به ایمان و نهاد کلیسا دارد؛ روایتی که مرزهای بین ایمان، ترس و واقعیت را مخدوش و مخاطب را به مکان‌های ناشناخته می‌برد.

 

سکانس سوم

«آنجلیکا» که مادر یک شیطان است، نمی‌تواند با این حقیقت تاب بیاورد و اول خودش را آتش زده و بعد از بالکن یتیم‌خانه به پایین پرتاب می‌شود. بدن سوزان او که انگار در حین سوختن دارد محکم خودش را به پنجره کلیسا می‌کوبد، نشان از نفرت او از کلیساست. درواقع قدرت داستان‌های ترسناک در توانایی آن‌ها برای بازتاب دادن ترس‌ها، امیدها و تردیدهاست. قصه در دهۀ هفتاد میلادی می‌گذرد؛ زمان اوج تظاهرات چپ‌گراها و در معرض خطر بودن کلیسا! پدر برنان که از کلیسا اخراج شده، برای مارگارت توضیح می‌دهد که کلیسا به دو دسته تقسیم می‌شود: دسته‌ای که به خدا خدمت می‌کنند و دسته‌ای که به دشمن خدا[9]. تمام داستان طالع نحس از مکاشفه یوحنا[10] آمده است. این فیلم، با استفاده از فضاسازی‌های ماهرانه، تجربه‌ای ماندگار را برای تماشاگران بازمی‌آفریند و به مجموعه‌ای از تصاویر زیبا تبدیل شده است که هر قابش می‌تواند اثری هنری باشد. استفادۀ به‌جا از آینه، نشان از تلاش برای بازتاب حقیقت و مکاشفۀ افراد با خود است. وقتی در اولین سکانسی که از آینه استفاده می‌شود در یک طرف مارگارت نشان داده می‌شود و در طرف دیگر لوز، صحنه به‌گونه‌ای است که دوسویۀ خیر و شر در برابر هم قرار می‌گیرند؛ جایی که فضا به‌عنوان عنصر روایی، در کنار پیش بردن ماجرای شخصیت‌ها، به زمینه‌ای برای درک مفاهیم مرتبط از دل تجربیات دیداری تماشاگران مبدل می‌شود. در نگاهی می‌توان این مسئله را در مسیر مفاهیمی چون تصویر حرکت و تصویر زمان در اندیشۀ ژیل دلوز[11] ارزیابی کرد که در آن‌ها فضا، راهی برای ورود به درک زمان و حرکت در سینما به‌حساب می‌آید.

پی‌نوشت

[1] پدر برنان به پدر هریس دربارۀ یک توطئۀ پنهان، باردارشدن یک زن جوان و به دنیا آوردن کودکی غیرطبیعی هشدار می‌دهد.

[2] لحظۀ مرگ پدر هریس که از راز کلیسا باخبر است. او راز شیطان را لو داده و حالا محکوم به مرگ است. در تمام فیلم‌های «طالع نحس» هر آنکه بخواهد جلوی شیطان را بگیرد، محکوم به نابودی است…

[3] The First Omen

[4] Arkasha Stevenson

[5] مارگارت داینو (Margaret Daino) با چشمان معصوم به پایتخت ایتالیا می‌رسد. ازنظر مارگارت، عفت و فقری که قرار است به آن دست یابد، هدف وجودی اوست، به‌ویژه در زمانی که همه‌جا ناآرامی سیاسی وجود دارد و مردم به کلیسا پشت می‌کنند.

[6] لوز (Luz)، یک زن جوان آزاده و پرشور، به مارگارت کمک می‌کند تا از محدودیت‌های خود فراتر برود و به کشف حقایق تاریک بپردازد. لوز برخلاف مارگارت دختری آزاد است و می‌خواهد پیش از آغاز راهبگی آخرین جرعه‌ها را از زندگی آزادانه بچشد (اسمش یادآور کلمه Lust در زبان انگلیسی به معنای شهوت است).

[7] در یتیم‌خانه متوجه دختری به نام کارلیتا (Carlita) می‌شود که اتفاقاتی شیطانی در اطرافش می‌افتد.

[8] زنی را نشان می‌دهد که روی تخت بسته شده است. مارگارت پس از تماشای زنی که در حال زایمان به خود می‌پیچد و دستی اهریمنی هنگام زایمانش بیرون می‌زند، شروع به این سؤال می‌کند که آیا همۀ چیزهایی که می‌بیند واقعیت است یا تخیل!

[9] دستۀ دوم در واکنش به حرکت مردم به‌سوی بی‌دینی و بی‌خدایی، قصد دارد آنتی‌کرایست، فرزند شیطان را علم کند تا شاید از حاکمیت شر بر جهان مردم دوباره به‌سوی خدا و دین برگردند. کلیسای رم و آمریکا در این توطئه‌ همدست هستند. مارگارت ادعاهای پدر برنان را نمی‌پذیرد، اما بعد نشانه‌هایی را می‌بیند که تردید و کنجکاوی‌اش تحریک می‌شود. پدر برنان بر این باور است که کارلیتا دختر شیطان است و آن‌ها باید جلوی توطئه کلیسا را بگیرند؛ اما علامت ۶۶۶ نوزاد در عکسی که پیش پدر برنان است، روی سر بچه است. مارگارت در حادثه‌ای که می‌خواسته در آن کارلیتا را از دست راهبه‌ها نجات دهد، می‌بیند که علامت ۶۶۶ کارلیتا روی سقف دهانش است؛ بنابراین کارلیتا نمی‌تواند همان بچه‌ای باشد که قرار است مادر آنتی‌کرایست شود.

[10] براساس سه‌گانۀ اول «طالع نحس»، فرزند شیطان به دنیا می‌آید، به خانواده‌ای ثروتمند سپرده می‌شود و باید از ثروت خانوادگی و نفوذش استفاده کند تا درنهایت رئیس‌جمهور آمریکا شود و بساط شر را بگستراند. این همان چیزی است که در مکاشفه یوحنا توصیف می‌شود؛ البته نه لزوماً در آمریکا. تو گویی تمام جهان در آخرالزمان خودش به سر می‌برد. «دجال» هیولایی است که قرار است جهان را به سلطۀ خود درآورد و به سمت سیاهی و تباهی سوق دهد تا شاید در این آخرالزمان مردمان از فساد و فحشا دوباره به سمت خیر و پاکی برگردند‌. وقتی فساد و فحشا به اوج خود برسد مسیح یا مهدی موعود می‌آیند تا جهان را از ویرانی نجات دهند. پدر برنان به مارگارت توضیح می‌دهد، در این زمان خدمتگزاران شیطان که توانایی دیدن این حقیقت را ندارند، ترتیبی می‌دهند که پسر شیطان هر طور شده به دنیا بیاید؛ مراسمی که پیش‌ازاین در فیلم «بچه رزماری» رومن پولانسکی (Roman Polanski) هم به تصویر کشیده شد، اما دختر شیطان کیست؟ این معمایی است که مارگارت در «اولین طالع نحس» باید آن را حل کند!

[11] Gilles Deleuze (1925-1995)

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=17472