خود در برابر خدا

05:01580

ARE YOU THERE GOD? IT’S ME MARGARET (2023)

مسعود بهمنی:

«خدایا هستی؟ منم مارگارت!» فیلمی همچون فیلم دیگر کارگردان (آستانۀ 17 سالگی، 2016)، اثر کلی فرمون کریگ[1]، دربارۀ زن، یا بهتر بگویم دختری در آستانۀ زنانگی است. فیلم مانند دیگر فیلم‌های زنانۀ این روزها ادعای خاصی ندارد و بیانیۀ عجیب‌وغریب و رادیکالی را هم پیگیری نمی‌کند، بلکه روایت‌های کلی از «خود» به معنای «فردیت»، یعنی مسائل شخصی مارگارت در تقابل با شرایط و رویدادهای اطراف مانند تغییر محل زندگی در ابتدای فیلم، بلوغ، تغییر ظواهر و… را به تصویر می‌کشد. در مرحلۀ بعد، به رابطۀ «دیگران با خود» یا همان «روابط اجتماعی» مانند پیدا کردن دوست‌های جدید، دوری از مادربزرگ، حضور در مهمانی و تلاش برای جذب جنس مخالف و… می‌پردازد و در آخر که تمام اتفاقات به‌ظاهر در چنین بستری رخ می‌دهد، نوبت «خود در برابر خود» یا همان اعتقادات است. این مسئله با تحقیقی به‌عنوان تکلیف انتخابی توسط معلم جدیدالورود آغاز می‌شود. تفاوت این رابطه با فردیت و روابط اجتماعی برای مارگارت در آنجاست که موارد فوق شاید در ادامۀ مسیر زندگی‌اش تأثیری‌ نداشته باشند، اما شنیدن خاطرۀ مادرش دربارۀ آشنایی با پدرش و مخالفت‌های خانواده به دلیل مسائل مذهبی، بر او تأثیر می‌گذارد و تا جایی پیش می‌رود که درمی‌یابد انسان‌ها به‌دوراز اعتقادات راحت‌تر می‌توانند در کنار هم زندگی کنند که آن را هم مدیون اقتباسی از کتابی با همین نام، نوشتۀ جودی بلوم[2] است (در این کتاب، بلوم دغدغه‌های دختران نوجوان در سن بلوغ را به‌خوبی بیان می‌کند و شیوه‌های برخورد با این مشکلات را توضیح می‌دهد. دغدغه‌هایی که شاید هیچ‌گاه درباره‌شان حرفی زده نمی‌شود. مارگارت نسبت به هم‌سن‌های خودش یک تفاوت دارد و آن این است که به هیچ مذهبی تعلق ندارد، چون پدرش یهودی و مادرش مسیحی است و او بااینکه در زمینۀ مذهب خودش را «هیچ‌کس» معرفی می‌کند، در پی یافتن خود و خداست).

این فیلم در جایی تمایز خود را با دیگر فیلم‌های هم‌مفهومش نمایان می‌کند که در قالب یک داستان به‌ظاهر ساده از مارگارت نوجوان که در سال 1970 زندگی می‌کند، مادر و مادربزرگ را نمایش می‌دهد. این پرداخت به نسل‌های مختلف در فیلم به‌‌وضوح پیداست؛ البته نه به‌طور دقیق، بلکه تأمل‌برانگیز. برای مثال مادری که روزی تمام علاقه‌مندی‌اش هنر بود، حالا می‌خواهد یک مادر قابل‌قبول در جامعه باشد، اما در انتها درمی‌یابد که برای خود زندگی کردن، نه برای دیگران، به او آرامش عمیقی می‌دهد، یا مادربزرگی که طی سالیان دراز تنهایی را به دلیل تفکرات شبه‌مذهبی یا حضور فرزندانش انتخاب کرده است، در نقش مادری خود فرورفته و در کهن‌سالی با جدایی فرزندان از خانه به دنبال آرزوهای جوانی ازدست‌رفتۀ خود است.

فیلم بااینکه زمان و حدود خود را مشخص می‌‌کند، پا را فراتر می‌گذارد و در بیان مسائل، مضامینی را انتخاب می‌کند که زن‌ها و حتی در معنای کلی‌تر آن، انسان‌ها، در طول تاریخ با آن‌ها دست‌به‌گریبان بوده‌اند، مثل مسائل جنسی، تفکرات مذهبی، عقاید فرهنگی و خودشناسی. اما مهم‌ترین نکتۀ فیلم برای من، تأثیر سینما و فیلم‌های انیس واردا[3] کارگردان مطرح فرانسوی بر کلی فرمون کریگ است. البته هرکجا که از زن و سینما حرفی زده می‌شود، بدون شک پای انیس واردا در میان است؛ بنابراین از تأثیرات مستقیم این کارگردان بزرگ سینما بر فرمون کریگ نمی‌توان گذشت؛ به‌ویژه تأثیر فیلم «خوشبختی» محصول سال 1965 بر فیلم‌ساز جوان این فیلم؛ از رنگ‌بندی قاب‌ها، مفاهیم رنگ گرفته تا مفهوم کلی فیلم؛ از تأثیر عوامل بیرونی بر تصمیمات زندگی گرفته تا تلاش انسان برای کشف خود و چگونگی زیستن.

در آخر، فیلم یک پایان‌بندی معمولی متأثر از سینمای آمریکا دارد. شخصیت‌ها خود را راضی می‌دانند؛ زندگی بهتری نسبت به قبل برایشان در جریان است و از سرنوشت خویش خشنودند. این است رؤیای آمریکایی. متأسفانه در قسمت‌هایی از فیلم از ایدۀ اصلی، یعنی «خود» دور می‌شویم و داستان سلایق معمولی را وارد می‌کند. از نقدهای دیگری که شاید به فیلم وارد باشد، میزانسن‌[4]های معمولی و حوصله سر بر است. نوآوری جدیدی در نوع روایت، پرداخت به شخصیت‌ها و… نداریم. موسیقی فیلم با وجود حضور هانس زیمر[5] به‌عنوان موسیقی‌دان، تأثیر خیره‌کننده‌ای در روایت داستان و شکل‌گیری فضا ندارد. البته در مارکت[6] روز سینمای معاصر، همۀ مفاهیم فدای گیشه می‌شوند، اما برای ماندگاری شاید باید پا را فراتر گذاشت، به کلیشه‌ها دهن‌کجی کرد تا شاید مانند شخصیت‌های فیلم با رضایت فردی و آرامش خاطر نسبی به زندگی ادامه داد.

پینوشت

[1] Kelly Fremon Craig

[2] Judy Blume

[3] Agnès Varda

[4] Mise en Scene

[5] Hans Zimmer

[6] Market

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=15550