THE FLASH (2023)
نیما حقوقینیا:
فلش را میتوان مانند همۀ داستانها و داستانهای مصور[1] ابرقهرمانی، اوج آرزوها و آمال انسانی دانست. به قول اومبرتو اکو[2] «از هرکول[3] تا زیگفرید[4] و از رولاند[5] تا پانتاگروئل[6] و پیتر پن[7]، تخیل مردم همواره قهرمانانی را آفریده که نیرویی خارقالعاده داشتهاند.» فلش در کنار همۀ اینها جای میگیرد؛ این داستان چندین پرسش قدیمی را دوباره مطرح میکند؛ پرسشهایی از قلمروی انسانی همچون انسان ابرقهرمان چه وظیفهای دارد و از نیروی خارقالعادهاش در چه جهتی باید استفاده کند و البته پرسشی مهم از قلمروی فیزیک، یعنی زمان چیست؟
فلش همانقدر دربارۀ مصائب ابرقهرمانبودن است که دربارۀ مصائب زمان. ابرقهرمانی که در اثر یک حادثۀ ناخواسته، سرعتی کسب کرده که میتواند در آنی از زمان، طولانیترین مسافتها را طی کند و چهبسا حتی خود زمان را. فلش را میتوان داستانی دربارۀ امکانپذیری رده 2 فیزیک دانست؛ آنچنانکه میچیو کاکو دستهبندی کرده. امکانپذیرتر از پیشآگاهی، اما سختتر از تلهپاتی یا دورفرستی و شاید همرده با گیتیهای موازی. بری آلن[8] یا همان فلش این داستان پیش از همه، انسانی است که در گذشته مادر خود را از دست داده و پدرش نیز که متهم به این قتل است در آستانۀ مرگ قرار دارد. حال برای چنین انسانی تنها آرزو چیست؟ او فقط به یک تغییر کوچک در گذشته نیاز دارد تا بیگناهی پدرش را ثابت کند. ابرقهرمانبودن فقط نجات انسانها نیست. گاهی اخلاق و انتخاب به مخمصههای بدی تبدیل میشوند؛ اینکه آیا میتوانی قدرتی مافوق بشر داشته باشی و منافع شخصی را به منافع جمعی ترجیح ندهی؟ پاسخ فلش اما به این پرسش منفی است. او تصمیم میگیرد تا به گذشته بازگردد تا تنها یکچیز را تغییر دهد. یک اتفاق ساده؛ اما چه کسی است که نداند، بال زدن پروانهای در برزیل میتواند موجب طوفانی در تگزاس شود. شاید با همان داستان «معادلۀ یانوس» جی. اسپرویل روبهرو هستیم؛ در باب دردناکترین مشکلات سفر در زمان. در این داستان ریاضیدانی برجسته که هدفش کشف راز سفر در زمان است با زنی عجیب و زیبا روبهرو میشود و دل در گرو یکدیگر میسپارند، هرچند که او چیزی دربارۀ گذشتۀ آن زن نمیداند. ریاضیدان کنجکاو میشود تا از هویت واقعی آن زن سر دربیاورد. درنهایت درمییابد که آن زن زمانی برای تغییر چهره دست به جراحی پلاستیک زده است. در ضمن عمل تغییر جنسیت نیز داشته است و در آخر کشف میکند که آن زن مسافر زمانی از آینده است و آن زن عملاً خود اوست، ولی از آینده؛ یعنی او با خودش همبستر شده است. حال این پرسش پیش میآید که اگر آنان بچهدار میشدند چه پیش میآمد و اگر این بچه به گذشته برمیگشت، تا در بزرگسالی به ریاضیدان ابتدای داستان تبدیل شود، آنگاه آیا امکان دارد کسی مادر و پدر و پسر و دختر خودش باشد؟ داستانی پر از پرسشهای دیوانهکننده.
دربارۀ فیلم اما باید گفت، فلش در نسخۀ سینمایی نتوانسته آنچنانکه باید داستان خود را پرورش دهد و شخصیتهای درستی خلق کند. درواقع بری آلن این فیلم بیش از آنکه انسانی دغدغهمند به نظر برسد که به دنبال نجات پدر خویش است و شاید آرزومند دیدار دوبارۀ مادرش، فردی مضحک دیده میشود که احتمالاً حتی کمی سبکمغز است. این موضوع برای یک ابرقهرمان غیرقابلقبول است و برای یک فیلم ابرقهرمانی بیشازحد طنزآمیز. باآنکه مسئلۀ اصلی داستان با تصمیم خود فلش برای بازگشت به گذشته آغاز میشود و درواقع چالش اصلی عواقب این اقدام است؛ اما ایجاد خط داستانی مجزایی از فرم سریالی آن باعث شکل گرفتن سؤالاتی بیجواب شده است؛ برای مثال چه کسی مادر بری آلن را کشته؟ آنچنانکه در نسخۀ سریالی دشمن اصلی او فلش معکوس (ریورس فلش) این کار را کرده است. حضور ابرقهرمانهای دیگر چون سوپرگرل و بتمن نیز کمک چندانی به داستان نکرده و حتی گویی فقط برای جذب مخاطب بیشتر بوده و درنهایت به کلاژی ناموزون ختم شده است؛ چراکه حضور بتمن در قسمتهایی از فیلم آنقدر قوی است که از جایی این احساس شروع به رشد میکند که ما نه در حال دیدن فلش که شاید در حال دیدن فیلمی از بتمن هستیم.
با مشاهدۀ فلش هرچند تنها با یک فیلم سرگرمکننده و شاید ضعیفتر از نسخۀ سریالی آن روبهرو هستیم؛ اما درمییابیم که انسان امروزی هرچقدر هم در دنیای مدرن و بین برجهای بلند ینگۀ دنیا با رؤیای آمریکایی زندگی کند، اما همچنان به دنبال داشتن قدرتی برتر است. اما سؤال اساسی اینجاست: قدرت را برای چه میخواهد؟