بابیلون؛ بالا آوردن به سبک دمین شزل

05:14840

Babylon (2022)

آران جاویدانی:

دمین شزل[1]/ چزل یا هر جور دیگری که دوست دارید و می‌خواهید صدایش کنید، با فیلم اولش نشان داد که کارگردان بسیار بااستعدادی است و با فیلم دومش (لالا لند)[2] تا روی د تا به چهارمی برسد و یک‌بار دیگر صنعت فیلم‌سازی را به روی پرده بیاورد به امید بازیابی موفقیت فیلم دوم. صحنۀ اسکار هم رفت و بعد دچار ماه‌گرفتگی شد و از صحنه به پایین فراخوانده شد. فیلم سومش هم اصلاً تحویل گرفته نش

در تاریخ سینما، کم نداریم فیلم‌هایی که دربارۀ صنعت سینما ساخته شده‌اند یا به‌نوعی از پشت‌صحنۀ فیلم‌سازی استودیویی پرده‌برداری کرده‌اند؛ از «سانست بلوار»[3] بگیرید و بیایید جلو و اتفاقاً در موردی که «بابیلون» دست رویش گذاشته؛ تحولی که ورود صدا در سینما به وجود آورد که در این مورد خاص، بهترین مثال، «آواز در باران»[4] (استنلی دانن[5]– ۱۹۵۴) است که در این فیلم هم به آن ادای دینی می‌شود، ولی فیلم دمین شزل برخلاف فیلم استنلی دانن، حاصل یک انتقام‌جویی از شکست است. این دید انتقام‌جویانه می‌خواهد همراه با نوستالژی باشد که درست در اینجا، جناب شزل دچار یک تضاد و دوگانگی می‌شود که حاصلش چیزی جز سردرگمی نیست. قدیم‌ها نقش تهیه‌کنندگان بر فیلم‌ها پررنگ‌تر بود و در خیلی از موارد جلوی زیاده‌گویی و پراکنده‌گویی‌ها را می‌گرفتند، ولی ظاهراً در بابیلون تهیه‌کننده پیام داده که هر غلطی که دل‌تان می‌خواهد، بکنید و باکی نیست از سه‌ساعته شدن بی‌ربط فیلم.

اگر بخواهیم با مونتاژ موازی پیش برویم، بابیلون و آواز در باران، هردو با یک میهمانی شروع می‌شوند و هردو می‌خواهند که هنرپیشۀ زن[6] آینده را معرفی کنند، ولی در آواز در باران کلاً این صحنه در شش‌هفت دقیقه جمع می‌شود، درصورتی‌که در بابیلون، سی‌ویک دقیقه طول می‌کشد و تازه تیتراژ نام فیلم نمایش داده می‌شود و نلی لاروی (مارگو رابی) موفق می‌شود از آزمون اول سربلند بیرون بیاید و معروف شود؛ درست مثل خود دمین شزل که بعد از فیلم اول و دومش به شهرت می‌رسد.

بعد از ورود صدا و موفق نشدن نلی، روی صدا و رفتارش کار می‌کنند، اما در مهمانی‌ دیگری که می‌خواهند از او یک آدم باوقار بسازند، تاب نمی‌آورد و خراب می‌کند و با خشم و نفرت همه‌چیز را به هم می‌ریزد و دست‌آخر هم بالا می‌آورد، نه‌تنها در سالن، بلکه روی شخص شخیص تهیه‌کنندۀ معروف و این درست همان کاری است که دمین شزل با ساخت بابیلون انجام داده است. از اینجا به بعد هم آن‌قدر پراکندگی در فیلم ایجاد می‌شود که در اواخر فیلم به برزخ و دوزخ دانته آلیگیری[7] می‌رسیم و پایانی به سبک سینما پارادیزو[8] هم نمی‌تواند فیلم را نجات دهد، چراکه در این پایان دچار زیاده‌گویی می‌شود. پایانی که در سینما پارادیزو با نمایش موجز سه‌ونیم دقیقه‌ای از بوسه‌های دزدیده‌شده بر پردۀ سینما به نمایش درمی‌آید را مقایسه کنید با پایان چهارده‌دقیقه‌ای پرت‌وپلای بابیلون.

مشکل اصلی فیلم سردرگمی کارگردان است و موسیقی، فیلم‌برداری و بازیگران هم هیچ کاری از دست‌شان برنمی‌آید. فیلم می‌توانست نگاهی باشد به تاریخ سینمایی که علی‌رغم همۀ زشتی‌هایش، دوست‌داشتنی است، ولی فیلم می‌خواهد از دید پنج‌شش شخصیت اصلی، راوی روایتی از تاریخ باشد که هر پنج‌شش شخصیت اصلی در آن بازنده‌اند و دل‌خوشی‌ای هم از ادامۀ کار ندارند. به‌طور مثال در اواخر فیلم که مانوئل حسابی گرفتار و درگیر شده، به‌طوری‌که تا یک‌قدمی مرگ پیش می‌رود و حتی شلوارش را خیس می‌کند، از مرگ رهایی می‌یابد و چندین سال بعد با حسرت به در استودیو نگاه می‌کند و به سینما می‌رود تا پایانی شبیه به سینما پارادیزو را شاهد باشیم، ولی اشتباه همین‌جاست که بین مانوئل و سالواتوره فرسنگ‌ها فاصله است. سالواتوره اینک کارگردان معروفی است و مانوئل یک فروشنده وسایل صوتی. اینجاست که بابیلون به دل نمی‌نشیند و سینما پارادیزو هرگز از یادها نمی‌رود.

از من می‌شنوید، وقت‌تان را با دیدن این فیلم هدر ندهید و یک‌بار دیگر بروید و با خیال آسوده سینما پارادیزو را ببینید… تمام.

پینوشت

[1] Damien Sayre Chazelle

[2] La La Land (2016)

[3] Sunset Boulevar (1950)

[4] Singin’ in the Rain

[5] Stanley Donen (1924-2019)

[6] Actress

[7] Dante Alighieri

[8] Cinema Paradiso (1988)

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=15436