بدون زبان، جهان در یک سکوت هولناک و عمیق فرومیرفت. «نوشتن» انسان را از این ورطۀ خاموشی رهایی داد و مواجههاش با هستی را معنا کرد. واژهها، اندیشیدن را به او آموختند و خیالش را پروراندند. حال، او دیگر مینویسد که بگوید: هست!
Words versus objects; I write, therefore I am | Mehran Abili
In the absence of language, the world would descend into a profound and terrifying silence. It was the act of “writing” that liberated humans from this abyss of silence and gave meaning to their encounter with existence. It was words that taught them how to think and nurtured their imaginations. As a result, they are writing to declare: “I exist!”.
معمارینویسی، حافظه و خیال
انسان، از ابتدای وجود با «کلمه» عالم را شناخته و درک کرده است: «در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خداوند بود، آن کلمه خداوند بود» (یوحنا 1: 1).
توانایی «نوشتن» و استفاده از ظرفیت زبان، قبل از آنکه برای «معماری» مهم باشد، برای خود «معمار» بهعنوان یک انسان اهمیت دارد. بدون نوشتن، انسانها انداموارههایی تهی از معنای بودن و معلق در بیزمانی میشوند، زیرا با نوشتن است که میتوان زمان را در لحظهای از «تاریخ» منجمد کرد و اندیشه و خاطره را در آن گستراند. این موضوع اساساً مسئلهای انسانی و به غایت کلمه فلسفی و پیش از «امکان معماری» است. نگارنده در این جستار کوتاه سعی دارد که معماری و درک چیستی آن را تنها از دریچۀ ارتباط میان زبان، حافظه و خیال مورد واکاوی قرار دهد و اهمیت «نوشتن» را برای معمار از دید یک عمل کنشگرانه و انسانی نسبت به تجربۀ زیستۀ معماری بررسی کند.
در ابتدا سؤال اساسی این است که چگونه معمار میتواند با استفاده از قدرت زبان، حافظه و خیال به معنای حقیقی معماری کمک کند و آن را قابلدرک و شناخت سازد؟ و اینکه چرا معماری نمیتواند از نوشتار جدا باشد؟
همۀ ما شاید لحظۀ دویدن خود در حیاط خانۀ پدری در یک تابستان آفتابی را به خاطر بیاوریم. سایهروشنهای بافت دیوار آجری، موزاییک لبپر کنج باغچه که از دلش گیاهی جوانه زده، حوض وسط باغچه با سیمان رنگی آبی، شیشۀ رنگی در چوبی هال خانه با هندسۀ لوزی و هزاران تصویر دیگر از موقعیتهایی که تجربه کردهایم در حافظۀ ما وجود دارند. بهطور قطع در هیچکدام از این خاطرات، من درکی از چیستی معماری نداشتم. چیزی که من به خاطر میآورم لحظاتی است که در ذهن من بهصورت خاطرۀ تصویری باقی مانده و با واژهها آنها را به این سطور منتقل کردهام. این کلمات و خیالات من هستند که آن معماری را در خاطرم نگه داشته است، حتی بدون آنکه آن من کودک بداند معماری چیست. این یعنی قبل از «معمار بودن»، معماریاندیشی[1] یا «معماری کردن»، ما انسانها خیال و خاطرات را زیست میکنیم و با کلمات و قدرت زبان، آن را دوباره و دوباره خلق میکنیم. این فرایند یعنی «معماری کردن» بدون لزوم وجود معمار. خلق کردن دوبارۀ فضا در ذهن بدون لزوم وجود سنگ، بتن و آهن.
پبتر زومتور مینویسد: «به معماری که فکر میکنم، تصاویر در خاطرم زنده میشوند. بسیاری از این تصاویر به کار من بهعنوان معمار مربوطاند و حاوی دانشی هستند که در طول سالها، بهواسطۀ پرداختن به معماری کسب کردهام. تصاویر دیگر به دوران کودکیام مربوطاند، دورانی که معماری را تجربه کردهام، بیآنکه به آن بیندیشم» (زومتور، 1394).
قوۀ تخیل، در میان نویسندگان، شاعران، هنرمندان و دانشمندان همۀ اعصار ارزشمند شناخته شده است. «آناتول فرانس»[2] برای تخیل حتی مقامی والاتر از دانش قائل است: «دانستن، هیچچیز نیست، تخیل همهچیز است» (France, 1890). «شارل بودلار» نیز تخیل را بهمثابۀ منشأ واقعی جهان میداند: «تخیل، جهان را ساخته است» (Baudelaire, 1962).
از این دیدگاه، معماری در معنای حقیقیاش عملی است انسانی که در قلمروی حس و خیال حضور دارد و معمار با «نوشتن»، کنشهای درونی ذهنش را به واژگان و واژگان را به فضا و کالبد فیزیکی تبدیل میکند. بدون واژهها، معماری الکن و گنگ میماند. معمار با نوشتن معماری را از یک نمایش صامت و منجمد در فضا، به یک سمفونی پرشور تبدیل میکند و انسانها را به گوش سپاردن به این موسیقی دعوت میکند. نوشتن در مورد یک اثر معماری، معنای وجودیاش را از لابهلای دیوارها، سقفها و سایهروشنها بیرون میکشد و آن را عریان میکند. این واژهها هستند که به کمک حس میآیند و نور را معنا میکنند. پیش از فهم واژه، چگونه میتوان عمیقاً نوری را که از حفرۀ سقفی به درون خانه میتابد فهمید.
معمار مینویسد، چون معماری در این دیدگاه همین انشای خیالی در مورد تجربههای حسی فضاست. تصور اینکه معماری پیتر زومتور و احساسش را بدون نوشتههایش بتوان فهمید، دشوار است. او احساس میکند که خاطرات کودکی و احساسات پدیدارشناسانهاش از فضا را نمیتواند تنها با همنشینی چوب و سنگ کنار یکدیگر و قرار دادان یک در فلزی با دستگیرۀ طراحی[3]شدهاش بیان کند. اگر واژه را به بازی نکشد و اگر ننویسد، جهانش درک نمیشود، خوانده نمیشود و کامل نمیشود. این میل توأمان در وجود معمار به نوشتن از همین نقطه آغاز میشود که میداند معماری بهتنهایی همهچیز را توضیح نمیدهد و به زبان محتاج است.
معماری نیز شکل نمیگرفت اگر حافظه و امکان ثبت خاطره با واژگان در آن وجود نمیداشت. کسی که نمیتواند به یاد بیاورد، بهسختی میتواند تخیل کند، چراکه حافظه، روح تخیل است (پالاسما، 1395). اگر حافظه نتواند بهواسطۀ زبان و قدرت واژگان آن را دوباره و دوباره تجسم کند، همۀ تجربه ما از معماری و شهر آنی میشود و فرصتی برای درک معنای عمیق آن نخواهیم داشت. بحث من در اینجا فقط «معمار بودن» یا «معماری کردن» نیست؛ بحث در اهمیت این کلاف درهمپیچیده است که زبان، حافظه و خاطره را با یک دیسیپلین هنری گره زده و به فهم ما از موقعیتمان در محیط کمک میکند.
قبل از معمار بودن باید به خاطر آورد، باید در ذهن سخن گفت و در ذهن خیال کرد. به خاطره رجوع کرد و آن را کاوید و کاوید تا زنده بماند. آیا میتوان سهراب را از این دیدگاه دوباره درک کرد؟ او معمار نبود، اما معماری میکرد. وقتی نشانی «خانۀ دوست کجاست» را میداد، معماری میکرد. وقتی دشت سجادهاش بود و کعبهاش بر لب آب و زیر اقاقیها، او معمار جهان خود شده بود. این شگفتانگیز است که یک شاعر در ذهن زیبای خود و تنها با نوشتن چند جمله، جهانی را معماری میکند بدون آنکه حتی خشتی روی خشت و آجری روی آجر بگذارد. به قول مرلوپونتی[4]: «چگونه نقاش یا شاعر میتواند چیزی را بهجز مواجههاش با جهان بیان کند؟» دربارۀ معمار نیز این موضوع کاملاً صدق میکند. این بدین معناست که قدرت واژه و تخیل و بیان آن در سطوری بر کاغذ میتواند بسیار فراتر از ساخت ابژههایی فناپذیر باشد.
همانطور که پیش از این از اهمیت و چرایی نوشتن برای معماران بحث شد، چگونگی این عمل نیز حائز اهمیت است. نوشتههای معمار میانجیگری است میان اثر معماری و مخاطب. میان درک شونده و درککنندهاش. کار نویسنده، عریان کردن حقیقت وجودی چیزهاست. اگر رماننویسی، ذات حقیقی شخصیتهای داستانش را فاش میکند، نویسندهای که «معمارینویسی» میکند نیز باید فاشکنندۀ جهانی باشد که شخصیتهایش دیوارها، پلهها و درها هستند. نویسنده باید اجزایی را عریان کند که امکان درک و شهود حقیقی آنها برای مخاطب دشوار و نامفهوم است. شاید نزدیکترین واژهای که بتواند منظور من را بهتر عنوان کند، «تفسیرگری»[5] باشد. معماری نیز میتواند تفسیرپذیر باشد، همانطور که در هنر نیز هر اثری میتواند تفسیر شود؛ بنابراین «معمار» باید فن تفسیرگری بداند و آگاهانه و با دانشی که از تمرین معماری[6]، ادبیات، فلسفه و هنر دارد به بیان نهفته در اثر معماری بپردازد.
همچنین معمار بهعنوان یک روشنفکر در جامعه، باید یک منتقد و نقدنویس باشد. اهمیت این موضوع زمانی مشخص میشود که جریان تفکر معماری در ایران بهواسطۀ نبود دانش دیسیپلینی و رویکرد انتقادی، مولد و کارآمد نیست. اگر بخواهیم از این دیدگاه نیز به اهمیت نوشتن برای معماران ایران بپردازیم ابتدا باید شرایطی که در آن معماری امکان تحقق دارد را بازنگری کنیم. معماری امروز ایران میان دو حلقۀ زمانی «گذشتهای ارزشمند» و «چشمانداز آیندهای مورد انتظار» برای بهبود وضعیت است. در این میان «اکنون» ازدسترفته است. این بدین معناست که معماری نمیتواند زبان مشترک و دیالوگی با سایر جریانهای معماری برقرار کند، چون در شرایطی است که اکنونیت و درک درست از آن حذف و نادیده گرفته شده است. در این نقطه، پژوهش، نقد، تولید دانش تئوریک و امکان شکلگیری گفتمان، میتواند این «اکنون گمشده و انتزاعی» را به واقعیتی قابلدرک تبدیل و آن را زمانمند کند.
بدون دیدگاه