شهر ما قشنگ بود. بازم میتونه قشنگ باشه. کافی است کوچههای کودکیمان را بازپس بگیریم. در این خصوص به مرور سریع خاطراتی از دوچرخهسواری و نحوۀ شکلگیری و رشد دوچرخهسواری شهری پرداختهام که خواندن آن خالی از لطف نیست.
Bazcharkh; A battle in which the odds are not equal | Elham Ghasemi
I found our city to be beautiful. There is still time for it to be beautiful. All it takes is for us to reclaim the streets of our childhood. Considering my experience with bicycles and the development of urban cycling, it would be interesting for you to read about my experiences and the development of urban cycling.
داستان زندگی دوچرخهسواری شهری ما از آنجا شروع شد که هنوز پاییز پر دود تهران تکراری نشده بود. تعطیلی مدارس تازه باب شده بود. خیلی از بچهها خوشحال از این تعطیلات زودهنگام بودند. سازمانهای دولتی گاهوبیگاه به تعطیلی کشیده میشدند و گاهی ساعتهای کاری به امید آلودگی کمتر کوتاهتر میشد. سازمانهای خصوصی هم اگر خیلی به نیروی انسانی اهمیت میدادند، آنها را با یک لیوان شیر پذیرایی میکردند. هرکس به طریقی درگیر این ماجرا بود و راه گریزی هم نداشت. زندگی ما در شهرهای بزرگ با این حقایق عجین شده بود: ترافیک، آلودگی و خودروهای تکسرنشین که هرروز رو به افزایش بودند. اما سهم ما در این میان چه بود؟
گاهی راهحل استفاده از خودروی شخصی برای حفاظت از خود بود و گاهی هم استفاده از مترو راهحل مناسب برای فرار از آلودگیها بود. بارها این سؤال تکرار میشد سهم من از این بحران چیست؟ و تنها جواب من این بود: دوچرخه؛ و این جواب از آنجا نشئت میگرفت که همۀ ما کودکیمان را با خاطرات پاک، شاد و سلامت به یاد میآوردیم و برای کودکان همنسل من دوچرخه یار همیشگی این خاطرات بود. همۀ این شلوغیها، ترافیک و آلودگی از زمانی شروع شد که ما بزرگ شدیم. بزرگ شدیم و شهرمان با ما تغییر کرد. اما حالا دیگر شهر من خوشحال نیست. باران با ما نامهربانی میکند. یک دل سیر باد خنک برای ما مبدل شده است به خاطرات خوب کودکی.
خب راهحل همین بود. به قول حسین پناهی؛ من میخوام برگردم به کودکی؛ و برگشتیم. اما این بار نه با دوچرخهای که پدر برای تولدمان خریده بود. دوچرخۀ ما دیگر چرخ یدک نداشت. برای دختری که از خاطرات دوچرخهسواریاش بیست سال گذشته بود، آنهم در جامعهای که دوچرخهسواری برای یک دختر ممنوع بود، یعنی یک مسیر ناهموار. اما ما دخترهای ایرانی ساخته شدیم برای جنگیدن با هر چیزی که مانع خوشحالی ما باشد. دختر ایرانی نمونۀ بارز یک زن توانمند و قدرتمند است. این را هرروز که با یک دختر جدید آشنا شویم بیشتر احساس میکنیم و این غرور همیشه همراه من باقی خواهد ماند. چون زن ایرانی نماد قدرت و ذکاوت در عین ظرافت و زیبایی است.
راههای بنبست و ناتمام، مردمان متعجب و نگاههای پر از سؤال، شهری که فقط برای ماشینها ساخته شده است، زمین خوردیم، اما ناامیدی هرگز. وقتی شروع میکنیم کمکم درهای تازه، آدمهای همراه و هر آنچه برای رسیدن به هدف موجود باشد در کنار هم قرار میگیرند و من چه خوشبخت بودم که شروع این راه همزمان شد با آغاز «سهشنبههای بدون خودرو».
در آن روزها سهشنبههای بدون خودرو، یک عبارت جدید بود که در نظر مدیران شهرسازی فقط یک ایده بود و برای به سرانجام رسیدن توجه قشر عظیمی از جامعه را لازم داشت. رکاب زدیم؛ از شریعتی تا تجریش، ولیعصر و بلوار کشاورز و هفتتیر. ما جنگیدیم برای بازپس گرفتن کوچههای شهرمان از خودروهای آهنی، اما جنگ ما خونین نبود. ما برای پیروزی هیچکسی را نکشتیم. فقط رکاب زدیم. آنقدر رکاب زدیم تا شهر به دیدن گروهی از دوچرخهسواران عادت کرد. دوچرخهسوارانی که پوششی روزمره داشتند. کسانی که دوچرخه برای آنها زنگ تفریح نبود، بلکه وسیلهای بود برای رفتوآمد شهری؛ برای رسیدن به محل کار یا انجام خریدهای روزانه، وسیلهای که نیاز به مسیر مناسب برای خود داشت.
حال جامعهای بهعنوان دوچرخهسواران شهری وجود داشت. با نیازمندیهای مشخص که در این شهر بزرگ معنا پیدا کرده بود. کمکم مسیرهای دوچرخه در بخشیهایی از شهر احداث شدند. مهمترینشان مسیر خیابان میرداماد و مسیر خیابان هفتتیر به ولیعصر بود. در این مرحله وظیفۀ ما دوچرخهسواران حفاظت از دستاوردی بود که برایش سالها تلاش شده بودیم و این بار قرارهای روزهای سهشنبه تبدیل شده بود به رکاب زدن در این مسیرها که همراه با شور و اشتیاقی سرشار از موفقیت بود.
همچنین گروههایی با ایدۀ دوچرخههای اجارهای در سطح شهر ظهور کردند. ایدهای که در خیلی از شهرهای دنیا عملیاتی شده و آنقدر پرطرفدار و موفق بوده است که حتی فکر کردن به شکست در این پروژهها غیرممکن است؛ یعنی استفاده از دوچرخههای برقی که در هر گوشۀ شهر قابلدسترسی هستند و کافی است بهوسیلۀ گوشی موبایل قفل آنها باز شود، اما از ایده تا واقعیت تفاوت بسیار بود و نتیجهاش شد دوچرخههایی که نهتنها برقی نبودند که کیفیت بالایی هم نداشتند. اما نیاز به این روش حملونقل شهری باعث شد که با همین شرایط نیز طرفداران خود را پیدا کنند؛ بهویژه در خیابانهای شلوغ و پرترافیک که پیدا کردن تاکسی و حتی جای پارک غیرممکن بود و چهبهتر که بتوان برای مسیرهای کوتاه دوچرخهای از کنار خیابان برداشت و در مقصد بدون دغدغه رهایش کرد. تجربهای که در مقایسه با استفاده از خودروی شخصی، آرامش فکری زیادی را به همراه میآورد.
در شهرها دوچرخهسواری بخشی از زندگی مردمان آن شهر است که با سرعت گرفتن توسعۀ شهری به دست فراموشی سپرده شده بود، اما بسیاری از شهرهای مدرن جهان این برگ از تاریخ را پشت سر گذاشتهاند؛ مردمانی که به بنبست ترافیک رسیدهاند و ناچار به کنار گذاشتن غولهای آهنی خود شدهاند و کشور ما نیز به این مرحله رسیده است. بنبستهای ترافیکی و آلودگی همیشگی شهرها معضلاتی هستند که دیگر با افزایش اتوبانها و گسترش مسیرهای عبورومرور قابلحل نیستند.
ایجاد تغییر و خارج شدن از منطقۀ امن برای هر انسانی سخت و دشوار است، اما باید بپذیریم هر آغازی سختیها، نواقص و ایراداتی دارد که وجودشان طبیعی است و مواجه نشدن با آنها بزرگترین اشتباهی است که میتوان مرتکب شد. فردای پیری ما به امروز جوانیمان گره خورده است و راهحل پشیمان نشدن ما در آینده، امروز در دستان ماست. میتوانیم باشیم و زندگیمان را بسازیم یا بنشینیم و نظارهگر باشیم، اما این حقیقت را نباید فراموش کنیم که برای شاد زیستن باید قدری با زمین مهربانتر باشیم.
بدون دیدگاه