Beau Is Afraid (2023)
نیما ترابی:
«بئو ترسیده» بیش و پیش از هر چیز یک رمان مصور را در ذهن تداعی میکند. فرم فیلم هم به تبعیت از همین قالب روایی، حاصل فصلبندی مبتنی بر معماری و نقاشی است. از یک شهرِ دیوانۀ بروتال پر از خشونت که در آن رنگ غالب خاکستری است تا جهان پر از رنگ و لعاب الهامگرفتهشده از انیمههای ژاپنی و نقاشیهای امپرسیونیستی که گذرگاهی از جنس صحنۀ تئاتر دارد، به انضمام دو خانه، میشوند مسیر روایی داستان بئو برای رسیدن به آن پایان استعاری از روز جزا و قضاوت.
فیلم آری آستر[1] با یک مقدمۀ کوتاه آغاز میشود و ما را همراه با جریان سیال اما پرتنش ذهن بئو از جهانی به جهانی دیگر پرتاب میکند. همین هم باعث میشود با فیلمی پر لوکیشن، با فضاسازیهای متعدد روبهرو باشیم. جهان چندپارۀ تفکرات مالیخولیایی بئو چنان سلطهای سنگین بر زندگی او دارد که در نهایت او را در یک جنگ نابرابر میان انسان و اتمسفر از پای درمیآورد و بر همین اساس هم میتوان روایت بلعیده شدن انسان توسط فضا را ایدۀ مرکزی خلق این اثر دانست.
در این فیلم چیز علیه بئو است. ترسی نهفته که حالا همچون زخمی چرکین سر باز کرده است و در جایجای زندگی بئو رخنه کرده، برای نمایش خود به فضا نیاز دارد؛ به جهانی برای تحقق یافتن. مرزهای انتزاعی، فراخ و بیسامان ذهن بئو سرزمین حاصلخیزی است برای پدیدآیی یک شهرآشوب جنگزده میان اتمسفر بیرونی و درونیات یک روانپریش آسیبپذیر.
در فصل اول فیلم که برچسب شهر دیوانه بر آن منطبق است؛ پس از آنکه با بئو و سندروم خودمقصرپنداری او آشنا شدیم، با هتک حریم و تجاوز خشونتآمیز به محل زندگیاش مواجهیم. وقتی مرزها شکسته میشوند و مالکیت از بئو سلب میشود، یعنی شهر و خانه به هم پیوستهاند و از هم جدا نیستند. درنهایت ویرانهای که برایش به جا میماند هم نشانی است از ویرانی درونی خود او. آپارتمان و شهر اگر مرزی داشتند، از بین میرود تا از اینجا به بعد، مرز میان ذهنیت بئو و واقعیت بیرونی هم برای ما روبهزوال بگذارد و ما در تراوشهای ذهنی کاراکتر اصلی داستان سرگردان شویم. این انتقال تجربۀ جنونآمیز را میتوان از نقاط قوت فصل اول فیلم دانست که تا انتهای فیلم تداوم پیدا نمیکند.
در ادامه با بیدار شدن بئو در خانهای که یک زن با رفتاری مادرانه او را تیمار میکند، مخاطب به فصلی تازه از فیلم هدایت میشود. ضربآهنگ سرسامآور ابتدایی اینجا به یک موتیف[2] سینوسی بدل میشود که بئو را میان خوشبختی و بدبختی شناور میکند. با فرار از این خانه به جنگل و جهان فانتزیهای شیرین و امیدوارانۀ امپرسیونیستی میرویم که در آن هم پایانی جز شکست و سیاهی وجود ندارد. در اینجا فضا باب طبع بئو است، اما مغلوب زمان است. زمان چنان فضا را دگرشکل میکند که سرنوشت سیاه بئو بار دیگر فرصت بروز پیدا میکند. این سیاهی با نشت به فضای خانهای که دیگر نقش یک مقبرۀ خانوادگی را بازی میکند، امتداد مییابد و یک گام دیگر بئو را به سمت زوال و نابودی پیش میبرد.
بئو، کاراکتر منفعل مبتلا به عقدۀ ادیپ[3]ی و اضطراب فرویدی برای طی کردن مسیری از سمت هستی به سوی نیستی، هزارتوی فانتزیهای ذهنی خودش را میپیماید. این گزاره را میتوان داستان یکخطی «بئو ترسیده» دانست. این سفر ابزورد[4] استعارهای است از نادیدهگرفتهشدن و خشونت فضا علیه فرد.
اگر قرار باشد در برابر لشکر تصاویرِ فیلم، یک کلمه را انتخاب کنیم تا بار معنایی فیلم را به دوش بکشد، باید همان کلمۀ «مقصر» را که درمانگر در دفترچهاش مینویسد در گوشهای یادداشت کنیم تا بتوانیم ابتدا و انتهای جهانهای پرشمار فیلم را از آن مرکز رواندرمانی به آن دادگاه باشکوه روی آب پیوند دهیم. در یکی از پوسترهای آلترناتیو[5] فیلم نوشته شده: «رفتن به خانه یک کابوس است.» این کابوس را میتوان جهانی دانست مماس بر واقعیت بئو و نه الزاماً جهانی موازی.
درنهایت باید نوشت؛ اگر ساختن متاورس، تلاشی باشد برای بازآفرینی گوشهای از آنچه آری آستر در «بئو ترسیده» خلق و فضاسازی کرده است، میتوان چنین ادعا که سینما کلاسیکترین شکل متاورس است و معماری هر فیلم نزدیکترین مسیر دسترسی به آن. ایکاش برای جابهجایی میان جهانهای موازی زبردستانهتر از آری آستر عمل کنیم.