The French Dispatch (2021)
پرشیا قره گوزلو:
برخی از فیلمسازان بیش از دیگر همکارانشان به خلق الهامات خویش وفادارند، «وس اندرسون» از آنهایی است که نمیتوان دربارۀ فیلمهایش نوشت و مدام از جهانهای برساختهاش شگفتزده نشد. این متن بیشتر به واکاوی تصاویر با جزئیات فراوان، طرح فضاها و مکانهای فیلم «گزارش فرانسوی» میپردازد، فضاهایی که شخصیتها و روابطشان تحت تأثیر آنها به موقعیتها جان میبخشند. گاه دوربین به سوژههایی ثابت نزدیک میشود تا بخشهایی از بدن و حس آنها را منتقل کند و گاه از دور با حرکت اسلوموشن از روی وقایع سرشار از برگهها و تکنیکهای روایی متفاوت عبور میکند.
در روایت مجلۀ «گزارش فرانسوی، شعبۀ لیبرتی کانزاس ایوینیگ سان» از همان آغاز مشخص میشود که فیلم ادای دینی به روزنامهنگاری و مجلۀ نیویورکر با داستانی تخیلی در یک مقدمه، سه مقاله و یک مؤخره است. در ستایش نوشتن با یک سبک بصری متمایز و خط داستانی غیرمعمول است تا جایی که کل یک اپیزود در یک پاراگراف کوتاه در همان ابتدا فاش میشود و مخاطب را آزاد میگذارد تا از مناظر، فرمها، پسزمینههای تخت، رنگهای جذاب پاستلی، اکشنهای زنده و انیمیشن و صفحات تقسیمشده، جهشها و برگشتها لذت ببرد و درعینحال گیج و سردرگم شده و درنهایت به تورق یک مجله با موضوعات مختلفی از سیاست، ادبیات، مد و معماری مشغول شود.
مقدمۀ فیلم، «گزارش دوچرخه»، روایت سادهای از ساختمان مجله است که بیشباهت با نمای معروف ساختمان فیلم «عموی من» از «ژاک تاتی» نیست و ارتباط سردبیر (هویتزر/ بیل موری) با کارکنانش است که بهطور واضحی با نویسندگان متین و مهربانتر از بقیه رفتار میکند. فیلم با پرسۀ نویسنده (سازراک/ اوئن ویلسن) در شهر تخیلی «آنویی» فرانسه ادامه مییابد. نماهایی ایستا از شهر با حرکت مردمان عادی و وسایل نقلیه در صفحات تقسیمشدۀ سیاهوسفید و رنگی از گذشته و حال، مجرمین، راهآهن که مستعمرۀ موشهاست، رودخانه که هرروز جسدی روان بر آن کشف میشود، راستۀ قصابها، آجرچینها و بنبست جیببرها و پاتوق روسپیها.
- سردبیر: ولگردها، موشها حال به هم زنه، نمیخواهی از گلفروشی و موزۀ هنر بنویسی؟
- نویسنده: نه اصلاً.
پرترههای مردم شهر «آنویی» در قابهای سیاهوسفید و رنگی/ گذشته و حال، سرشار از اندوهی غریب و گاه خشم فروخورده است، در تضاد با زندگی، رنگها و قاب شهر در صبحگاه.
سه اپیزود فیلم، «شاهکار بتنی»، «تجدیدنظرهایی در یک بیانیه» و «اتاق نهارخوری کمیسر پلیس»، کنجکاوی عمیق فیلمساز دربارۀ روابط عجیب انسانی در قالب کمدیهایی ظریف و دقیق است. رابطۀ رزنتال/ بنیسیو دل تورو با زندانبان و مدل خود (سیمون/ لئا سدو)، رزنتال و زندانی بند دیگر (کادازیو/ آدریان برادی) که دلال آثار هنری بوده است و استعداد او را کشف میکند و آثارش را میخرد، کلکسیونر و مدیر گالری هنر کانزاس و نویسنده و سخنران (برنسن/ تیلدا سویینتون) با کارفرمایش، ویراستار (لوسیندا/ فرنسس مکدورمند) با دانشجوی نویسندۀ مانیفست (زفیرلی/ تیموتی شلامه)، کمیسر (متیو امالریک) و پسرش، همگی در قالب قابهایی قرینه، تصاویر چندگانه، صحنهآراییهای گرافیکی، تایپوگرافیهای متنوع با ایجاد تعادل بصریاند که ترکیببندیهای پیچیدۀ فیلم را قابلفهمتر میکنند.
در این حین اما خلق جهانهای موازی در کنار یکدیگر، بینندۀ هنر ناب را میخکوب میکند؛ دیوارنگارههای چند لتی «دیگو ریوِرا» در آمریکا تا درخواست او از «ساندرا کوپ» هنرمند آلمانی برای خلق نقاشیهای مدل زن «رزنتال» دیوانه با مایههایی از نقاشیهای «ویلم دکونینگ» و «فرنسیس بیکن»، صحنۀ حرکت از برش طولی هواپیمای مدیر گالری به سمت «آنویی» برای حضور در نمایشگاه آثار «رزنتال» در زندان و برگشت کل دیوار بتنی حاوی دیوارنگارهها با هواپیمای حمل سلاح به سمت «آرکانزاس»، صحنۀ جدال دستۀ دانشجویان «ژولیت و زفیرلی» و حرکت آرام دوربین از مقر تبهکاران تا گفتوگوی دختر رقاص و پسر دربند کمیسر.
در انتها، جمع نویسندگان کنار جسد «آرتور هویتزر» سردبیر بیحرکت نشستهاند، طبق وصیت او، عمر مجله هم به پایان میرسد، با چهرۀ هریک از آنها خاطراتی از حس خلاقیت افراطی کارگردان در ترکیبی تخیلی از زندگیهای واقعی آنان در ذهن مخاطب گرد هم میآیند، فیلمی که میتوان بارها دید و از نو تجربه کرد.