آن چیزبرگر «معمولی» بیرون‌بر

02:541080

The Menu (2022)

علی ابهری:                                          

کمتر پیش‌آمده که سینمای فیلمی را تا این اندازه دوست بدارم و هم‌زمان محتوا و حرفِ همان فیلم این‌قدر حرصم داده باشد! صورت‌غذا (The Menu) هجویه‌ای است نیرومند بر جهانی خاص که ازقضا این روزها زیستنش آرزوی اکثریتی از ماست. سبک زندگی ثروتمندان -بخوانید بسیاری از ثروتمندان- به‌‌نوعی هدف زندگی‌کردن تبدیل شده است. فیلم با برساخت روایتی غریب و ترسناک از نحوۀ برخورد این آدم‌ها با موضوع غذا و غذا خوردن، کلیت این جهان را هدف گرفته.

جمعی برگزیده از آدم‌هایی خرپول قرار است شبی را در یک رستوران ویژه و بسیار گران‌قیمت سپری کنند. در این رستوران و با مدیریت سرآشپز بسیار مشهورش، همه‌چیز حالتی آیینی دارد: گردش میان کرت‌های سبزی‌ و میوه‌ و رستنی‌های دیگر، بازدید از اتاق دودی و مزه‌دار کردن انواع گوشت‌ها و خوابگاه آشپزهای جدی سرآشپز که بیشتر شبیه جوخه‌ای از تکاوران آماده به رزم هستند. بعدازاین گردش اجباری، شب ویژۀ مهمانان آغاز می‌شود. بخش عمدۀ زمان فیلم در دو صحنۀ نمایش مجاورِ هم اتفاق می‌افتد: آشپزخانه، که بازیگرانش همان جوخۀ باورمند و منضبط تهیه‌کنندگان غذا هستند و سالن، با حضور آن خرپول‌های متفرعن و البته یک غریبه: دختر -مارگو/ارین- که نمایندۀ اکثریتی «معمولی» است، به دلیلی میان این خرپول‌ها بر خورده؛ کاری به شغل نام‌نبردنی‌اش ندارم که با وجود اهمیت روایی، فقط حضور دختر را در این موقعیت غیرمتعارف ممکن می‌کند.

سرآشپز منوی ویژه‌ای را تدارک دیده. او به این باور رسیده که هنرش – سهل است، همۀ عمرش- به‌واسطۀ ارائۀ خدمات به سبک زندگی امثال این مهمانان به هدر رفته و قصد دارد با طراحی منویی بسیار خاص دمار از روزگار این آدم‌ها به در آورد. حضور دختر اما بازی را عوض می‌کند. به نظرم مارگو مأمور رساندن پیام فیلم است و کاش قبل از اینکه موفق به این کار شود، فیلم به پایان می‌رسید! او بر همۀ این اطوارها می‌آشوبد و از سرآشپز یک چیزبرگر معمولی می‌خواهد و همین چیزبرگر از آن هاویه می‌رهاندش که لابد یعنی «ای شما معمولی‌ها، قدر چیزبرگر 10 دلاری‌تان را بدانید که رستگاری از آن شماست»! ماجرای دنیای واقعی ولی به این سادگی‌ها نیست. جاذبۀ این جهان خاص در ماهیت چیزی متفاوت است و مثلاً با خوشایندی طعم یک چیزبرگر، از ذهن من و شما پاک نمی‌شود، گیرم که مارگوی معمولی اما نیک‌سرشت را از دنیای آن هیولاهای وحشتناک رهانیده باشد.

 گفتم که، کاش فیلم بیست دقیقه زودتر تمام می‌شد!

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=14049