غریبه‌ای در شهر

12:061200

Pinocchio (2022)

نیما حقوقی‌نیا:

جوزف کمبل[1] می‌گوید: «تنها دو نوع قصه در جهان وجود دارد؛ قهرمانی که به سفر می‌رود و غریبه‌ای که به شهر می‌آید.»

شاید بتوان گفت داستان پینوکیو[2] در فرم کلاسیک خود به‌خوبی ترکیبی از این دو است و این وجه از آن تنها چیزی‌ است که از زمان داستان کارلو لورِنزینی[3] ایتالیایی با نام ادبی کارلو کولودی که در سال ۱۸۸۱ به‌صورت سریالی نوشت و در مجلۀ کودکان منتشر کرد تا اقتباس‌های داستانی، مصور، نمایشی و سینمایی فراوانی که از این اثر شده، به‌خوبی در آن حفظ و حتی تقویت شده و همین امر نیز باعث شده است تا این داستان بارها برای اقتباس بین‌نشانه‌ای انتخاب شود. داستانی که به‌‌طور خاص از دو بخش تشکیل شده است؛ در بخش اول ما با ورود عروسکی چوبی به نام پینوکیو طرف هستیم که برای‌مان عجیب‌وغریب است و می‌خواهیم آن را بشناسیم که این بخش به‌سان همان غریبۀ تازه‌وارد به جهان‌مان می‌ماند؛ و در بخش دوم، سفر این غریبه -که همواره و از همان ابتدا می‌دانیم یگانه قهرمان این داستان خواهد بود- شروع می‌شود، سفری پُر از آزمون که در آن متحدان و دشمنانی وجود دارد و سنتزِ این دو پرده برای‌مان قهرمانی را می‌سازد که تبدیل‌شدن به انسان پاداش اوست. از این دیدگاه، که داستان اصلی آن را نمایندگی می‌کند، ما با یک داستان اخلاقی روبه‌رو هستیم، با انبوهی از پند که در ذهن‌مان ماندگار شده؛ نظیر دروغ نگوییم، درس بخوانیم، به والدین‌مان احترام بگذاریم و از آن‌ها اطاعت کنیم و… . اما استاپ‌موشن گیِرمو دل‌تورو[4] که اقتباسی جدید از این داستان است، به‌خوبی توانسته از قیدوبند داستان سنتی رهایی یابد و روایت‌های دیگری نیز به آن بیفزاید و شاید مفاهیم اخلاقی را از شکل اغراق‌شدۀ آن که تردیدی نمی‌توان در آن‌ها کرد، به آن ‌چیزی تبدیل کند که در آن جای اندیشه، تأمل و البته تشکیک وجود دارد و سِیر داستان نیز ما را به این امر تشویق می‌کند.

آنچه اقتباس دل‌تورو را از نسخه‌های پیشین متمایز می‌کند، ابتدا نوع نگاه او به داستان است. دل‌تورو تنها در قیدوبند داستان و چهارچوب آن نمی‌ماند؛ همان چیزی که بارها آن را دیده و خوانده‌ایم. شاید کار این فیلم‌ساز و نویسندۀ مکزیکی را از جهتی باید اقتباسی بین‌‌ایدئولوژی[5] خواند، چراکه نوعی بازخوانی از داستان کولودی است که به زوایا و زیرمتن‌هایی از آن می‌پردازد که حاصل نگاه خاص کارگردانش به جهان، روایت و شخصیت‌های داستان پینوکیوست و در متن اصلی وجود ندارد.

شروع داستان با ژپِتو و پسرش، کارلو، خود گویای تفاوتی مشخص با اثر اصلی‌ است. همین پسر در پیشرفت داستان مبنایی می‌شود برای قیاس‌ها و تقابل‌های متعدد با پینوکیو. حیات پینوکیو از میوۀ کاجی شروع می‌شود که از ابتدا برای کارلو جذاب به نظر می‌رسد و به نشانه‌ای تبدیل می‌شود که پس از مرگ، ژپتو آن را در کنار سنگ مزار پسرش می‌کارد و پس از سال‌ها بدل به درختی می‌شود که پینوکیو از آن تراش می‌خورد و خلق می‌شود. از دیگر تقابل‌های جذاب، می‌توان به کفش‌های چوبی کارلو و پاهای جدید پینوکیو پس از سوختن‌ اشاره کرد که هر دو را ژپتو ساخته است و در یک صحنۀ تکراری بر پُشت گاری از آن‌ها رونمایی می‌شود و ذوق هردو شخصیت را به تصویر می‌کِشد.

 گذر سِیر داستان در دوران جنگ، تبدیل نهنگ همیشگی به یک هیولای بی‌شکل، خلق پری‌های افسانه‌ای که سخت است اسم آن‌ها را پری‌های حیات و مرگ بگذاریم، پایان متفاوت آن و چندین اتفاق دیگر را نیز می‌توان برگرفته از نگاه دل‌تورو به بازآفرینی داستان و جهان‌بینی خاص او دانست. این نگرش از همان ابتدا و از سبک انیمیشن که به‌صورت استاپ‌موشن است، برجسته می‌شود. گویی ما در این انیمیشن با یک دنیای عروسکی روبه‌رو هستیم که پینوکیو تنها کمی از بقیۀ شخصیت‌ها عروسکی‌تر و چه‌بسا چوبی‌تر است. این امر پرسشی را برمی‌انگیزد که شاید بنیادی نیز باشد، در این دنیای عروسکی انسان بودن چه شکلی است؟ بهتر بگویم، انسان‌ها و عروسک‌ها چه تفاوتی باهم دارند؟ پرسشی اساسی که به نظر در پایان پاسخی درخور دارد. وقتی به پینوکیو می‌نگریم، درمی‌یابیم که او خود عروسک کاملی نیست. صورتی غیرقرینه دارد و بدنی که به‌طور کامل نمایندۀ ویژگی‌های چوب است، مثل رگه‌ها، ترَک‌ها و حُفره‌های آن؛ شاید همین هم باعث می‌شود تا در اولین برخوردی که ژپتو با این آدمک چوبی دارد، با دیدن جیرجیرک راوی داستان، او را سوسکی بخواند که تکه‌های چوب با خود به همراه دارد.

 پالت رنگی در بخش‌های زیادی از این انیمیشن نزدیک به رنگ چوب است، به‌خصوص قسمت‌هایی که در خانه، کلیسا و شهر می‌گذرد، اما تمایل محسوس نور و رنگ به سمت آبی، آن‌هم در صحنه‌هایی که پری‌های جادویی و خرگوش‌ها حضور دارند، در خدمت داستان عمل می‌کند و همچون شخصیت‌های آن، فضاهایی جادویی خلق می‌کند تا از واقعیت داستان جدا شوند. همچنین با نگاهی دقیق‌تر می‌توان دو پالت رنگی متفاوت را قبل و پس از مرگ پسر ژپتو مشاهده کرد. پیش از مرگ کارلو، پالت رنگی پُر است از رنگ‌های زنده و گرمی که در طبیعت بهاری‌ دمیده شده و پس از مرگ او زمستان وارد داستان می‌شود و رنگ‌ها نیز همگی سرد می‌شوند.

 استفاده از استاپ‌موشن در ساخت این اثر باعث شده است تا جزئیات تا حد زیادی به واقعیت شبیه باشند. کلیسایی که از مصالحش گرفته تا تزئینات، ارتفاع و نحوۀ نورگیری، همه حاکی از یک کلیسای قرون‌‌وسطایی است، شهری که البته همانند اکثر نسخه‌های قبلی -چه مصور و چه انیمیشن- روی ارتفاعات ایتالیا و روی شیب بنا شده و جزئیات و فرم خانه‌ها تا حد زیادی شبیه به دهکده‌های این کشور است و کارناوال یا سیرکی که با حرکت میمون داستان معرفی می‌شود و همچون همۀ سیرک‌های ذهنی و عینی، شگفت‌انگیز و البته رنگارنگ است، با آدم‌ها و موجوداتی عجیب‌وغریب. نماهای نزدیک و دور دل‌تورو نیز نشان‌دهندۀ تضادی معنادارند. شخصیت‌ها و صحنه‌های او از نزدیک، پالت رنگی مشخص و جزئیاتی فراوان دارند و با دور شدن، جزئیات کم و صحنه به تابلوهای نقاشی شبیه می‌شود؛ در نتیجه به نظر می‌رسد دل‌تورو هرزمان که می‌خواسته شدت و سختی زندگی را نشان دهد، به شخصیت‌ها نزدیک شده و با دور شدن از آن‌ها در پی نمایش کوچکی‌شان در برابر دنیا بوده است. تمام این موارد در ادراک ما از دنیای اثر بسیار تأثیرگذار است.

جهان پینوکیوی دل‌تورو با جهان پینوکیوی کولودی و آثار اقتباسی پیشین -در تمام شکل‌های کلاسیک آن- فقط در سبک انیمیشن متفاوت نیست؛ دل‌تورو شخصیت‌ها را نیز مدرن کرده و به‌تبع آن داستان را. پینوکیو‌ی دل‌تورو عروسکی‌ است که از همان ابتدا با بازیگوشی فراوان و پرسشگری‌های زیاد و چه‌بسا عصیانش به مخاطب یادآوری می‌کند که پینوکیوی من قرار نیست به‌راحتی گوش‌به‌فرمان شود. پینوکیوی من می‌اندیشد و این اندیشه در آن نقطه‌ای از داستان فوران می‌کند که پرسشی عمیق از سوی این عروسک تازه‌ متولد‌شده مطرح می‌شود. او در کلیسا و درحالی‌که به مجسمۀ چوبی مسیح مصلوب اشاره دارد، می‌پرسد: «چرا همه او را دوست دارند ولی من را نه، هردو که چوبی هستیم؟!» پرسش

پینوکیوی دل‌تورو از جنس «من می‌اندیشم پس هستم» دکارت است. شخصیت‌ها و تصاویر دل‌تورو برخلاف خوانش‌های پیشین پینوکیو تاریک و سیاه‌اند؛ شمایل شخصیت جیرجیرک راوی، تبدیل نهنگ داستان اصلی به هیولایی عظیم و تصاویری که از جنگ و مردمان زمانه نمایش داده می‌شود، چه‌‌بسا ما را با این پرسش روبه‌رو می‌کند که چگونه باید از دل تاریک‌ترین تصاویر، پندهای اخلاقی داستان را برگرفت؟ ولی مگر غیر از این است که مفاهیم اخلاقی در اکثر مواقع در زشت‌ترین زمان‌ها نمایان می‌شود؟  و شاید اینک پسرِ واقعی بودن، یا پسر خوب بودن، دیگر مسئلۀ ما نباشد. وقتی‌که حتی گاهی دروغ گفتن نیز می‌تواند رهایی‌بخش باشد، گزاره‌ای جدید مطرح می‌شود؛ خوب بودن در هر زمان، مکان و موقعیتی می‌تواند تعریفی جدید به خود بگیرد. دل‌تورو با خلق شخصیت‌های جدید و افزودن آن به داستان طی پیشرفتش، قهرمانِ خود را در قیاس و مقابله با آن‌ها قرار می‌دهد تا پینوکیو خود به تعریفش از خوب بودن برسد.

پینوکیوی دل‌تورو عصیانگر است و این فیلم‌ساز مکزیکی با انتخاب زمان داستانش در جنگ‌های جهانی برای این عصیان تاوان بزرگی قرار می‌دهد: مرگ. در این انیمیشن بارها تقابل مرگ و زندگی را می‌بینیم و به همان صورت بارها از مرگ رهایی می‌یابیم تا به آستانۀ موردنظر برسیم. آناندا کوماراسوامی[6] می‌نویسد: «هیچ موجودی در طبیعت نمی‌تواند به مرحله‌ای برتر نائل شود، مگر آنکه زیستن برایش متوقف شود.» گفته‌ای بسیار شبیه به آنچه پری جادویی در اولین مرگ پینوکیو به او می‌گوید: «تو نمی‌میری و برای همین هیچ‌وقت نمی‌توانی مثل کارلو پسری واقعی باشی». در نتیجه پینوکیوی این داستان نیز باوجوداینکه می‌تواند نامیرایی را برگزیند، در لحظه‌ای آستانه‌ای، زندگی‌اش را متوقف می‌کند.

دل‌تورو ساختار داستانش را بیش‌ازپیش به سفر نمادین قهرمان‌ گره می‌زند؛ سفری با تمام مراحلی که برایش متصور شده‌اند؛ چه جوزف کمبل در «قهرمان هزارچهره» و چه کریستوفر ووگلر[7] در «سفر نویسنده»، هر دو طرحی کم‌وبیش یکسان از سفر قهرمان در سه پرده تعیین کرده‌اند. در پردۀ اول، قهرمانی که در دنیای عادی زندگی می‌کند را به دنیایی ویژه و ناشناخته می‌برند، این همان صحنه‌‌ای ا‌ست که دل‌تورو با وارد کردن پری جادویی‌اش به خانۀ ژپتو به پینوکیوی چوبی جان می‌بخشد و او را به دنیایی می‌آورد که در حقیقت برای قهرمانش عجیب و شگفت‌انگیز است. سپس این قهرمان در برابر مشکل یا ماجرایی قرار می‌گیرد و دعوت به این چالش را رد می‌کند. با کمی دقت می‌توان این مرحله را نیز در اثر دل‌تورو ردیابی کرد؛ وجود سه شخصیت ژپتو، پودستای شبه‌شهردار یا افسر شهر و مدیر کارناوال که هرسه در پی ساخت پینوکیوی مورد علاقۀ خودشان هستند و پینوکیو به‌نوعی دعوت هرسه را رد می‌کند که نشان از گذر از این مرحله است.

قهرمان در مرحلۀ بعد، با استادی دانا ملاقات می‌کند و سرانجام با قبول ماجرا از نخستین آستانه می‌گذرد. استاد دانای این اقتباس همان پری جادویی است که دل‌تورو آن را خلق کرده و اینجا همان جایی‌ است که پینوکیو برای اولین بار مرگ را تجربه می‌کند؛ اما می‌فهمد که پری جادویی زندگی‌ نامیرایی در اختیارش گذاشته است و به زندگی برمی‌گردد و بدین‌سان از اولین آستانه عبور می‌کند.

 پردۀ دوم با عبور از این آستانه شروع می‌شود، قهرمان طبیعتاً آزمون‌هایی را پشت سر می‌گذارد و متحدان و دشمنانش را می‌شناسد. در داستان دل‌تورو، پینوکیو برای یاری ژپتو پا در مسیری می‌گذارد که پُر از آزمون است. ورود دوباره به کارناوال، اجرای نمایش برای موسولینی[8] و پا گذاشتن در پادگان نظامی، همه را می‌توان آزمون‌هایی دانست که پینوکیو از سر می‌گذراند و به‌تدریج دوست و دشمنش را از هم تشخیص می‌دهد. یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های این قسمت به صلیب کشیده شدن پینوکیوست، نقطه‌ای که شاید پاسخ پرسش خود اوست و شروع دوست‌داشته‌شدنش.

سپس قهرمان به آستانۀ مکانی خطرناک می‌رسد؛ جایی که درنهایت آزمایش مهمش را پشت سر می‌گذارد. دل‌تورو با تغییر نهنگ داستان اصلی به هیولایی بی‌شکل و معلق در آب، ژرف‌ترین غارش را در دل این موجود می‌سازد. جایی که سرانجام پینوکیو و ژپتو دوباره به هم می‌رسند و پینوکیو تمام تلاش خود را برای نجات از این غار به کار می‌بندد. تلاشی که برای بار سوم به مرگش ختم می‌شود، اما این مرگ با بزرگ‌ترین آزمایشش همراه است. او برای نجات ژپتو از مرگ، می‌پذیرد که فانی شود و با موفقیت در این آزمایش بزرگ، پاداشش را می‌گیرد که همان نجات ژپتو است؛ اما او این بار به‌واقع می‌میرد و شاید این شروع پردۀ سوم و مسیر بازگشت قهرمان به دنیای عادی باشد؛ نوعی امتحان نهایی برای قهرمان تا مشخص شود که آیا در مرحلۀ آزمایش، درس‌هایش را به‌خوبی فراگرفته است یا نه. جایی که پینوکیو جان خود را برای زندگی بخشیدن به ژپتو فدا می‌کند و این‌گونه در‌می‌یابیم که پینوکیو متحول شده است و از این به بعد با نگرشی جدید به زندگی برمی‌گردد. او می‌میرد و دوباره متولد می‌شود و شاید این دوباره زاده شدن به تطهیر او می‌انجامد.

عبور قهرمان از سومین آستانه و بازگشت به دنیای عادی باید با گنجی همراه باشد؛ گنجی بزرگ مانند نوعی درس یا تجربه. قهرمان دل‌تورو مانند قهرمان کولودی تبدیل به انسان نمی‌شود؛ آنچه در صحنه‌های پایانی نمایش داده می‌شود که ریتم سریعی‌ای هم دارند، رویدادی بزرگ‌تر از این تغییرِ شکل ظاهری است و آن اینکه ما نظاره‌گر تغییر محسوس باطن او هستیم؛ سیرت انسانی‌ او. رویدادی که نمایشش سخت‌تر، اما دل‌نشین‌تر از تغییر فیزیکی است و درعین‌حال او خود را همان‌طوری که هست به بقیه می‌قبولاند، نه آن‌طور که ژپتو، مدیر کارناوال و پودستای شبه‌شهردار می‌خواهند که باشد. نکته‌ای که دل‌تورو نیز به ما می‌گوید این است که انسان بودن، یعنی همانی باشیم که هستیم و نه جای کسی دیگر. با دیدن این اقتباس از پینوکیو، درنهایت باید این گفتۀ فیلم‌ساز و نویسندۀ مکزیکی را پذیرفت؛ پینوکیوی او یک بازگویی از داستانی‌ است که فکر می‌کنی آن را می‌شناسی‌، ولی به‌واقع آن را نمی‌دانی.

…………………………………..

[1] Joseph John Campbell (1904-1987)

[2] Pinocchio

[3] Carlo Lorenzini (Carlo Collodi) (1826-1890)

[4] Guillermo del Toro Gómez

[5] interideology

[6] Ananda Kentish Muthu Coomaraswamy (1877-1947)

[7] Christopher Vogler

[8] Benito Amilcare Andrea Mussolini (1883-1945)

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=14028