Chardivari and Corona | Saeed Gholampour
خریدیم و فروختیم، کمتر خریدیم! بیشتر فروختیم! باز خریدیم و…! از طرفی هم نه مطالعه داشتیم، نه تولید، نه تفکر و نه خلاقیت؛ البته دیگه مجالی برای خلق باقی نمونده! اما پول درآوردیم. خوب هم درآوردیم! زمان اون رسید که به کسب و کارمون هرچه بیشتر از پیش رونق بدیم. البته با همان سیکل معیوب قبلی! یاد گرفتیم پول که داشته باشیم؛ توان هم داریم. توان هم یعنی همان قدرت اجرایی! پس آستین خودمون و بالا زده و دستبهکار شدیم تا با حداکثر توان، از قدرتمان بهره ببریم. خانهها ویران کردیم و مالهای پرزرقوبرق نشاندیم! حیاطها نابود کردیم و جای اونها را دادیم به بالکنهای محدود و نورگیر و…، شاید اگر حیاطی هم بود، بسیار محدود بود و اون هم به نام مشاع؛ گاهی هم برای چند صد هزار تومن ناقابل، تبدیل شده بود به جای پارک همسایه؛ یعنی عمیقتر که بشی، میبینی که ارزش و احترام اون آهنپاره که ماشین صداش میکنن، از من آدم بیشتره!
چند سالی است که توی شهرها معنای خانه از میان رفته. چارهای نیست که در پی بهرهوری حداکثری از حقوق شهروندی؛ در محیطی خارج از خانه به دنبال تأمین حداقل نیازهای فضایی خود باشیم. مالگرد و پاساژگرد شدیم! پیادهروها گز کردیم و فعالیت غالب هم شد: در بیرون از خانه ماندن اجباری و اختیاری. از خانه تنها چاردیواری برای چند ساعت خواب شبانه -اونم بیسروصدا- باقی موند؛ چون تیغه بین چاردیواریها به حدی نازک است که خرناس کشیدنهای گاهوبیگاه من و واحد بغلی هم میتونه مانعی برای درست خوابیدنمون باشه! اما با همه کموزیادها ساختیم. البته عادت به ساختن کردیم! ساخته و نساخته غرق در ساختن شدیم! البته صدا هم کردیم. شنیده یا نشنیده را نمیدونم، اما گاهی هم جنبشهایی روشنفکرانه مدلانه[1] شکل گرفت، اما چیزی که عیان بود، بالاتر رفتن طبقات بود و حاجتی به بیان نمیموند. تازه هرچی هم بیشتر جلو میرفتیم همین چاردیواری هم روزبهروز آرزوتر میشد.
همون ژستهای روشنفکری حق بر شهرانه شهروندی، پارک هم ساخت! اما برای تأمین پولش تراکم هم بیشتر فروخت. دم از زندگی پیاده در شهر هم زد، اما خانه و حیاطها را خراب کرد و تبدیل به فلان بزرگراه کرد. تازه روزبهروز این مدلی، سرعت ماشینها هم رفت بالاتر. همون پیکان پدر همسایه که روزی تازه جوون بود و توی حیاط زیر درخت چنار لَم میداد و بعد لم دادنش ته تهش پنجاهتا میرفت؛ امروز که در حقیقت ترکیده و پارسال شیرینی تولد چهلسالگی اون رو هم خوردند، توی بزرگراه فلانینژاد زیر نودتا رفتن براش افت داره! حالا دیگه در وصف سرعت تکوتوک ماشینهای فلان آقا و خانمزاده نگم برات! ولی بعضی خیابونها را ببینی، از دید امروزیها خوب دارن شیک میشن. زندگی که نه! زیستن به همین منوال برقرار بود تا اینکه یک بلای ناگهانی که اسم باکلاسی هم داره و کرونا صداش میکنن! سروکلهاش پیدا شد. ضعیف و غنی هم نمیشناسه، پولدار و بیپول که باشی در خطری! میگن باید بشینی خونه تا در امان بمونی! اما حالا سؤال مهمی که پیش میاد اینه که؛ بهطور دقیق کدوم خونه؟ مگه خونهای هم مونده؟ شاید لفظ چاردیوارینشینی برازندهتر باشه.
تازه بعضی از این چاردیواریها حتی یک بازشو حداقلی به فضای باز هم ندارن و از نورگیری که بیشتر به هواکش شبیه است، هرازگاهی نفس میگیرن! سکوت مالهای شیک و تنهای بیرون هم شدند بازتاب غوغای درونی چاردیوارینشینها در این روزهای کرونایی که امروز بیشتر از هر چیز دغدغۀ نان خواهند داشت، اما شاید آلونکنشینی این روزها خودش جرقهای برای شروعی دوباره در روزهای پس از کرونا باشه!
[1]. مدلانه، واژه ابداعی نویسنده است. روشنفکران مدلانه: به مدل روشنفکران.