Ahwaz, a spent Solitare in Khuzestan | Khaled Moavian
Maybe Karun is the only living memory of Ahwaz. Although day by day, it is getting older and worn out, it has many tales in its heart.
حدود ده سال پیش بود که تصمیم گرفتم از اهواز به شهر دیگری مهاجرت کنم و به خود قول دادم دیگر به این شهر بازنگردم، «اما ای کاش آدمی، وطن خود را همچون بنفشهها میتوانست با خود به هر کجا که خواست ببرد» از طرفی اهواز در این چند سال اخیر در صدر اخبار بود، گاهی ریزگردها، گاهی ترور، گاهی افتتاح پلی جدید و گاهی هم سیل. بهراستی خود من هم پیگیر این اخبار بودهام، که گاه با دوستان و آشنایان تماس گرفته و حال اهواز را جویا میشدم آن هم با یک عبارت همیشگی، چهخبر از شهر شما، اما خوب میدانستم که شهر من نیز بود. حال پس از این مدت طولانی از لحظهای که سوار هواپیما شدهام همهی خاطرههای ریز و درشت بیست و هفت سال زندگی در اهواز برای من زنده میشدند.
خیلی سخت راضی به این سفر شده بودم، شرکت قول حق ماموریت ویژهای را داده بود که نمیشد از آن چشمپوشی کرد، اما قصد نداشتم به اهواز بروم تا مرور خاطرات کنم بلکه بیشتر دوست داشتم ببینم اهواز در طی این مدت چه تغیراتی داشته و آیا این تغییرهای صورت گرفته به حدی بودند که شهر را متحول کرده باشند یا هنوز اهواز از نظر شهری و امکانات مورد نیاز یک کلانشهر دچار فقر بسیار است؟ پرواز به زمین نشست، سفر یکروزه بود، وسایل خاصی به همراه نداشتم، زود راهی شدم که تاکسی بگیرم و تا زمان دارم گشتی در شهر بزنم. […]