شیوه‌های مهربانی؛ ایده خودفریبی قربانی

09:14420

Kinds of Kindness (2024)

کیمیا ساری:

شیوه‌های مهربانی به کارگردانی یورگوس لانتیموس[1] روایتی اپیزودیک از سه داستان متفاوت و خودبسنده، اما با مضامین و درون‌مایه‌های به‌هم‌تنیده است با بازیگران مشترکی که در هر اپیزود در نقشی متفاوت بازی می‌کنند؛ هرچند در مدت‌زمانی حدود سه ساعت به‌مرور چیزی از این مفاهیم مشترک، به قدرت ابتدای فیلم، باقی نمی‌ماند و به حالت سبک‌تری از اپیزود اول قربانی می‌شوند. لانتیموس همچون دیگر آثار خود مانند بیچارگان، لابستر و… ایده‌های تصویری پیچیدۀ خود را در سایر فرم‌ها و مدیوم‌های هنری همچون معماری، نقاشی و ادبیات جست‌وجو می‌کند. ارجاعات بصری او بازنمایی فرمی از جهان واقع‌گرای امروز است که شاید میزان فلاکت و هولناکی آن ما را به یاد نقاشی‌های فرانسیس بیکن[2] و لوسین فروید[3] و بی‌قراری کابوس‌وار پرتره‌های آنان بیندازد.

در میان همۀ مفاهیم سورئالی که لانتیموس در پی بیان آن است، یکی از ویژه‌ترین آن‌ها، مضمون «جست‌وجوگری» در هر سه اپیزود خودنمایی می‌کند؛ اما جست‌وجوی چه؟

اپیزود اول با نام «مرگ آر ام اف»، روایت کارمندی است که در پی کسب رضایت و تأیید رئیسش، حاضر می‌شود به کشتن مردی تن دهد که ازقضا از پس آن برنمی‌آید. «رابرت» با بازی جسی پلمونس[4] پس از تجربۀ این ناکامی، جایگاه خود را نزد رئیسش «ریموند» با بازی ویلم دافو[5] از دست می‌دهد و رقیبی جدی به نام «ریتا» با بازی اما استون[6] جایگزین او می‌شود که به‌راحتی هرچه تمام مأموریت او را به سرانجام می‌رساند. تسلط نابهنجار ریموند بر همۀ ابعاد شخصی و جزئیات زندگی او تا آنجایی است که با امتناع رابرت از اجرای فرمان او، حتی همسرش را که او هم به انتخاب ریموند بوده و در‌واقع همه‌چیز خود را از دست می‌دهد. رابرت برای رقابت با ریتا و انجام کار نیمه‌تمام خود در تقلای بازگشت است. مضمون جست‌وجوگری لانتیموس از همین‌جا سروکله‌اش پیدا می‌شود. تجسم این ایده در روایت او با عنصر کوریدور[7] در معماری گره می‌خورد. کوریدور به معنای مسیری راهرومانند که منتهی به فضاهای اصلی با تعریف خرده فضاها در دل خود است، نقطۀ آغاز جست‌وجوی رابرت در این اپیزود است. او در کوریدورهای دفتر ریموند برای توجیه نافرجامی خود، در پی اتاق اوست و ما پشت سرش در این مسیر پیچ‌درپیچ و صلب در حرکتیم، آن‌هم زمانی که صدای منشی، همچون عنصری کنترل‌گر، بر تصویر غالب است. حرکت در این کوریدورها، حرکت در نظامی «افق‌گرا»ست که منتهی به ساختاری «عمودگرا» می‌شود، چراکه در راه رسیدن به مقصد که همان دفتر ریموند است، به ناگهان از فضای صلب و تنگنای کوریدورها به فضای روشن و شیشه‌ای محل دفتر او می‌رسیم. برجی که مشرف‌به تمام شهر است و با توجه به آغاز این اپیزود و چیزی که در باقی اپیزودها می‌بینیم، کارگردان، تقابل ساختاری فردگرا همچون خانه‌ها را در نماهای عریض و افقی و ساختار جامعه‌محور سرمایه همچون بیزنس[8]‌ها و دفاتر کار را در سلسله‌مراتبی عمودی و مسلط به شهر به نمایش می‌گذارد. حرکت در کوریدورها در خانۀ رابرت و در جست‌وجوی همسر رفتۀ خود ادامه می‌یابد و این کنکاش از طریق حرکت در کوریدور کمد لباس‌های او به راهگشایی می‌رسد. همسرش رفته. تمایل بیمارگونۀ رابرت در بازگشت به رابطه‌ای که پس از طرد شدن، خود را ازدست‌داده می‌بیند، تمایل به تأیید افراطی از سلسله مراتب حاکم است که او به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند خود را خارج از آن تصور کند. درنهایت او برای به سرانجام رساندن مأموریت خود، بدن نیمه‌جان آر ام اف را از بیمارستان خارج می‌کند و در پارکینگ بیمارستان طی حرکتی دورانی بارها و بارها از روی او رد می‌شود و تن به این جنایت می‌دهد. جست‌وجوگری رابرت از کوریدورها آغاز شد که می‌توانستند راهگشا باشند و به چرخه‌ای دایره‌وار و بی‌تکرار ختم شد. درواقع المان کوریدور نوعی سطح بینابینی در شخصیت‌های لانتیموس است که می‌توانند به راهگشایی برسند، اما شخصیت‌ها از آن امتناع می‌ورزند.

اپیزود دو با نام «آر ام اف پرواز می‌کند» روایت پلیسی است به نام «دنیل» )جسی پلمونس( که در تکاپوی پیدا کردن همسر گمشدۀ خود است که مدتی است ناپدید شده؛ اما پس از آنکه «لیز» )اما استون( پیدا می‌شود و به خانه برمی‌گردد، دنیل برآشفته می‌شود. او فکر می‌کند لیز همسر واقعی او نیست و عوض شده است؛ بنابراین به طرز جنون‌آمیزی به برخوردهای تحقیرآمیز با او روی می‌آورد؛ تاجایی‌که به او پیشنهاد می‌دهد دست‌وپایش را قطع کند. لیز هم برای ادامه زندگی با کسی که دوستش دارد، ناچار به این خواسته‌ها تن می‌دهد. زمانی که او بعد از این قطع عضوها می‌میرد، ناگهان زنگ خانه می‌خورد و لیز برمی‌گردد؛ اما کدام‌یک از آن‌ها لیز واقعی بود؟ در این اپیزود هم ایدۀ جست‌وجوگری در کوریدور بیمارستان‌ها و در جست‌وجوی لیز مجروح آغاز می‌شود و دقیقاً در زمانی که لیز تصمیم به سقط‌جنین می‌گیرد به دلیل نپذیرفتن همسرش، نزد پزشک خود این موضوع را مخفی می‌کند. تصمیم نهایی او برای فریب خود، دوباره در ساختاری عمودی رخ می‌دهد. مطب پزشک، برخلاف سکانس‌های عریض بیرون و درون خانه، اتاقی محدود در برجی بلندمرتبه و مشرف‌به شهر است. در ادامه به نظر می‌رسد با وجود رنگ غالب این اپیزود که گرم و قرمز است و با شخصیت‌پردازی پارانویا[9]یی دنیل و وضعیت روحی ناپایدارش و همچنین تأکید بر آستانه و درگاه در موقعیت‌های متفاوت اپیزود، این بار جست‌وجوگری در فضای ذهنی او و از درون در حال رخ دادن است. این زندان از درون در حال نشخوار دنیل و کنترل اوست. او هیچ تسلطی بر درون خود ندارد و لیز موردنظر خود را در آنجا جست‌وجو می‌کند.

اپیزود سوم با نام «آر ام اف یک ساندویچ می‌خورد»، روایت زنی به نام «امیلی» (اما استون) و «اندرو» (جسی پلمونس) است که از اعضای یک فرقۀ عرفانی‌مآب هستند. این دو در پی فردی با ویژگی‌های خاص متافیزیکی می‌گردند که خاصیت زنده کردن مردگان را دارد. اعضای این فرقه با هدایت «اُمی» (ویلم دافو)[10] به دنبال پاکی وجود خویش همواره با دو ظرف آب به هر جایی می‌روند که حاصل قطرات اشکی است که از سایر اعضای محفل جمع شده است و همواره فقط از آن می‌نوشند. امیلی به‌واسطۀ برقراری مجدد و اتفاقی با همسر و زندگی متزلزل قبلی‌اش، که به دلیل رعایت قوانین این فرقه از آن‌ها فاصله گرفته بود، از فرقه طرد می‌شود، اما همچون اسیری سیری‌ناپذیر، میل شدیدی به بازگشت به سیستم دارد و همچون اپیزود اول، می‌خواهد هر طور که شده مأموریت خود را به اتمام برساند و جایگاه ازدست‌رفتۀ خود را به چنگ آورد. درنهایت با پیگیری‌هایش می‌تواند فردی را با ویژگی احیاکنندگی پیدا کند؛ اما از فرط شوق، او را در یک سانحۀ تصادف که موتیف[11] هر سه اپیزود بود، به کشتن می‌دهد. در اپیزود نهایی ما به دامان طبیعت و خارج رجعت می‌کنیم و عنصر آب با شمایل حوضچه، دریا و اشک، رنگ غالب آبی این اپیزود را تشکیل می‌دهد. جست‌وجوگری در این اپیزود کم‌رنگ‌تر از سایر اپیزودها، در خارج از کوریدورها اتفاق می‌افتد؛ در طبیعت؛ در جایی بیرون از هرکجا؛ در بدویتی با طرح‌واره‌های حیوانی به‌مثابۀ مابازایی سزاوارتر از انسان‌ها. میل به رهایی این بار از طریق جست‌وجوی جاودانگی نمایان می‌شود و این ایده با مرگ و تصادف منحط می‌شود و شکست می‌خورد.

لانتیموس همچون آثار قبلی‌اش، سؤالی را طرح می‌کند و آن اینکه ما اساساً در جست‌وجوی چه هستیم؟ در جست‌وجوی کدام ارزش هستیم؟ ارزش‌های امروز پیشاپیش در یک چرخۀ بردگی مدرن حل شده‌اند و هرچقدر هم به ما اجازۀ خروج از این ساختارهای پوشالی را بدهند که در غالب سرمایه‌داری، دین و… خودنمایی می‌کنند، ما اساساً میل به رهایی و خروج نداریم. نظاره‌گری فلاکت‌مان تحمل‌پذیرتر از ایجاد تغییری هرچند ناچیز است؛ اما کارگردان در پاسخ به این چرخۀ معیوب، ناکامی را به ترس از دوری، طردشدگی و اسارت تقلیل می‌دهد. درواقع ایدۀ تصادف و مرگ پاسخ اصلی اوست، چراکه انسان‌ها همواره‌ زیر سلطۀ نظام‌های مختلف جامعه قرار دارند و قدرت انتخابی باقی نیست وقتی «ایدۀ جایگزینی» بی‌واسطه هویت ما را زیر سؤال می‌برد. جلوۀ تسلط در تمامی اپیزودها با جزءنگری‌ای از نوع زیبایی‌شناسی کیشلوفسکی[12] همراه است که در اینسرت‌[13]های هر اپیزود، مانند سکانس روایت دست‌ها نمود پیدا می‌کند. تن دادن به خواسته‌های نظام‌های اجتماعی که ساختۀ بشریت است، همان مفهوم خودفریبی قربانی در فیلم‌های لانتیموس است که با میل بیمارگونه‌ به ماندن در هر نظامی و به هر قیمتی باعث تن دادن به خواسته‌های نامعقول می‌شود و قدرت انتخاب را از بین می‌برد و شخصیت‌های لانتیموس در طرف اشتباه میله‌های زندان منتظر رهایی ایستاده‌اند.

پی‌نوشت

[1]Yorgos Lanthimos

[2]Francis Bacon (1561-1626)

[3]Lucian Freud (1922-2011)                                                   

[4]Jesse Plemons

[5]Willem Dafoe

[6]Emma Stone

[7]Corridor

[8]Business

[9]Paranoia

[10]Willem Dafoe

[11]Motif

[12]Krzysztof Kieślowski

[13]Inser

لینک کوتاه
https://koochemag.ir/?p=18379