معمار راوی نیست، اما وقتی متنی از او دربارۀ پروژهاش میخوانیم ناخودآگاه به دنبال یک روایت میگردیم. همان جملۀ ساده اما تعیینکنندۀ «کارفرمای پروژه میخواست خونهاش…»، همین جمله دریچۀ ورود ما به دنیای خیالهای یک کارفرمای فرضی است؛ کلید فهم ایدۀ اولیۀ یک اثر. اگر این روایت جذبمان کند، به دنبال پاسخ طراح خواهیم بود.
Imperfections in the expression of architecture through language | Azin Pishva
While architects are not storytellers, we subconsciously seek a narrative when we read a text about their project. The simple yet determinant sentence, “The project client wanted their home to…”, is the key to understanding the original idea behind a work; it is the entry point into the imagined world of a hypothetical client. The response of the designer will be pursued if this narrative captures ourattention.
درحالیکه با سرانگشتان بالا و پایین کاغذ را نگه داشته بود و تکان میداد، گفت: «برا جلسۀ بعد یه کاغذی آچار در مورد خونهدون بنویسید، آ بیارید».
از ترس کسی جرئت نداشت سؤال بپرسد که دربارۀ چه چیز خانه بنویسیم؟ پلانش را توصیف کنیم؟ مساحت و زیربنایش را بنویسیم؟ اصلاً یک کاغذ A4 زیاد نیست؟ اما من ته دلم نهتنها مشکلی با این تکلیف نداشتم، بلکه تا حدودی راضی هم بودم. بعد از چهار ترم که همۀ پروژهها در قالب ساختن یا به تصویر کشیدن آنچه در ذهنمان بود تعریف میشد، این بار خواسته شده بود که آنچه در ذهنمان میگذرد را در قالب کلمات بیان کنیم. این تمرین را بارها در کودکی در غالب نامههایی به خواهر کنکوریام که در زیرزمین خانه درس میخواند انجام داده بودم. وظیفۀ خود میدانستم او را در جریان سرخط اخبار و تغییرات خانه قرار دهم. نامههایی با محتوای خیالپردازانه و البته کمی اغراقآمیز که خبر از سکونت یک گربه و بچههایش در موتورخانه یا فرود آمدن سفینۀ یک آدم فضایی در حیاط پشتی خانه میداد. شاید کمی اغراق در توصیف کالبد خانه و تغییراتش موجب میشد که حی کنجکاوی او تحریک شده و از زیرزمین بیرون بیاید و با من بازی کند. حالا کافی بود تا کمی از خیالبافی و احساسات همان نامهها کم میکردم و بهعنوان تمرین جلوی استاد میگذاشتم. استاد چند دقیقه سکوت کرد و گفت: «خب نوشتی، قصه زیاد میخونی؟ هان؟»
در ترمها و سالهای بعد متوجه شدم کاربرد متن و نوشتار در معماری بیش از آنکه معطوف به محتوایی دقیق و درست باشد، بهعنوان مجموعهای از حروف دیده میشود که فقط برای پر کردن فضای خالی شیت کاربرد دارد. متنها تا جای ممکن میبایست مختصر و مفید باشند و بهراحتی بشود چند کلمه از آنها را اضافه یا کم کرد تا با ساختار گرافیکی شیت همخوان شوند. حتی به نظر میرسد حروف انگلیسی ترکیب جذابتری از جهت گرافیکی به شیت میدهند. پس حتی بهتر است آن جملات فارسی که تهی از هرگونه معنی و درک شخصی نویسنده بود را با انگلیسی دستوپاشکسته در شیت گنجاند. درهرحال قرار نبود کسی متنها را بخواند و تأکید بر آن بود که شیت باید گویای کار شما باشد و این خوانایی شیت تنها در تصاویر و دیاگرامها و ترسیمات فنی و ساختار گرافیکی تعریف میشد.
در مسابقات معماری چهارچوب مسابقه مشخص میکند که در متن چه موضوعاتی باید مطرح شود. در متن یا بیانیۀ طراحان باید از چالشها و راهکارها و ایدههای گروه برای حل آن مسئله صحبت شود. فرصتی برای داستانسرایی و گفتن از خردهروایتها نیست. گویا در نوشتن از معماری، همۀ آنچه از احساسات و خاطرات و ادراکات شخصی از زندگی روزمره در ذهن معمار است را باید سانسور کرد و تنها از فرایند طراحی صحبت شود، اما مگر جز این است که فرایند طراحی پیوندی است میان اطلاعات فنی معمار و آنچه در ناخودآگاه ذهنی معمار میگذرد؟ ناخودآگاهی که ریشه در خاطرات و احساسات و تجربیات زندگی معمار دارد. برای مثال در کمتر پروژهای دیده میشود که پس از ارائۀ اطلاعات پروژه نوشته باشند، با دیدن بچۀ تخس و بازیگوش کارفرما که مدام از پلههای دفتر بالا و پایین میرود، یاد خاطرهای از کودکیهایم در خانۀ خالۀ بزرگم افتادم. با همسالانم تا پهن شدن سفرۀ نهار روز عید در راهپلۀ پیچوتابدار خانه بالا و پایین میرفتیم و وای از آن کمدی که در بدنۀ دیوار پله جاساز شده بود. کمد دری آیینهای داشت و هر بار ما بچههای بزرگتر قصهای میساختیم از آنچه احتمال داشت در آن کمد جاساز شده باشد و در دل بچههای کوچکتر ترس و وحشت میانداختیم، اما طراح آموزش دیده است که حتی با خودش و احساساتش در کار معماری روراست نباشد؛ بنابراین او در بهترین حالت در شرح پروژه خواهد نوشت: «عنصر ارتباط عمودی به جهت ارتباط و تفکیک فضاهای خصوصی و عمومی خانه… و آیینهای جهت ایجاد انعکاس در پاگرد پله جانمایی شد».
به نظر میرسد که این خودسانسوری در بیان طراحان و تلاش برای بیان فنی و تخصصی همراه با واژگان ثقیل به اندازهای در معماران نهادینه شده است که حتی تأثیر سایر تجربیات روزمرۀ آنها در زمینههای دیگری همچون مشاهدۀ یک تابلوی نقاشی یا خواندن کتاب داستانی در شب قبل را در فرایند طراحی نادیده بگیرند. این شیوۀ ارائۀ اطلاعات معماری پروژه اگرچه به نظر دقیق و فنی میرسد، اما فاصلهای قابلتوجه بین طراح و مخاطب (کارفرمای نوعی) ایجاد میکند. در اینجا مخاطب بدون دریافت کمترین اطلاعات، مقهور متن و اصطلاحات تخصصی شده و چهبسا تصمیم میگیرد به دانش طراح اعتماد کند.
از سوی دیگر امروزه، دنیای مجازی نیز به دریچۀ اصلی برای درک و دریافت معماری، چه برای معماران و چه برای کارفرمایان تبدیل شده است. در این فضا تصاویر پروژهها با شرحی از اطلاعات پروژه به مخاطب ارائه میشود. در این نوع از ارائه به نظر میرسد که تمرکز اصلی مخاطب روی تصاویر پروژه است، زیرا متن ضمیمهشده به تصاویر اطلاعاتی فراتر از اطلاعات شناسنامهای پروژه به مخاطب نمیدهد؛ بنابراین معماری در سطح تصویرهای بیهویت که بین مخاطبان در این فضا دستبهدست میشوند، تقلیل مییابد. اگر برای هر پروژۀ معماری داستانی قائل باشیم، داستانی که در سادهترین فرم آن شامل شخصیت محوری بهعنوان کارفرما با نیازهای مختص به خود و با امکاناتی محدود که برای برطرف کردن این نیازها به طراح مراجعه کرده و طراح را فردی با تجربۀ زیسته همراه با دانش معماری در نظر بگیریم، در این صورت مخاطب عام تنها با تصویری روبهرو نخواهد بود که بدون توجه به هویت پروژه فقط درصدد تقلید و کپیبرداری از آن باشد. حال هرچه این داستان در ساختار متن پیوند عمیقتری از لحاظ درونمایه با مخاطب برقرار کند، بالطبع درک و دریافت کاملتری از پروژه را برای مخاطب ایجاد میکند. البته که داستانگویی در فضای مجازی تنها معطوف به حوزۀ معماری نبوده و در سایر حوزهها نیز رواج یافته است، زیرا امروزه مخاطب در این فضا با حجم انبوهی از اطلاعات تصویری روبهرو است و میزان حساسیت و تأمل آن بهمرور بر تصاویر کاسته شده است.
اما نوشتن در مقیاس شهری تجربۀ کموبیش متفاوتی به نظر میرسد. کوچهها، خیابانها و محلهها در سالهای اخیر بهسرعت تغییر کردهاند. مغازهای که تا دیروز نانوایی بود جایش را به بوتیکی پرزرقوبرق داده است. کافهها در گوشه گوشۀ شهر برای خودشان جا باز کردهاند. به نظر میرسد در اینجا فقط با یک تغییر کاربری ساده مواجه نیستیم. در هر تغییر بخشی از خاطرات شهروندان از دست میرود. نوشتن و ثبت کردن تغییرات خیابان به زبانی ساده، حتی گزارشی و به اشتراکگذاری آن، موجب میشود تا دیگرانی از اهل محله و شهر نیز مشارکت کنند. در ابتدا به نظر میرسد که این مشارکت نوعی خاطرهگویی است، اما در صورت استمرار، این نوع از نوشتن موجب میشود تا سطحی دیگر از تعامل جمعی تجربه شود. این سطح نه آنچنان درگیر خاطرهگویی و احساس است، نه آنقدر آغشته به اصطلاحات تخصصی شهرسازی و معماری، بلکه نوعی قدم زدن با مخاطب در شهر است؛ تجربهای ملموس که از تعامل روزمرۀ شهروندان با شهر آغاز میشود و آرامآرام به سمت تجزیهوتحلیلهای شهری هدایت میشود.
درمجموع به نظر میرسد که اهمیت نوشتار و متن در سیستم آموزش معماری در اولویت آخر و بعد از مهارتهای تجسمی دستهبندی میشود. دانشجوی معماری مهارت کافی در این زمینه را در دوران تحصیل خود کسب نمیکند، اما در ادامۀ مسیر فعالیت حرفهای او استفاده از مهارت داستانگویی در ایجاد تعامل مؤثر او با مخاطب (کارفرما) و درک نیازهای او نقش بسزایی دارد. همچنین ازآنجاییکه مسئلۀ اصلی معماری پیرامون خلق فضا است و داستانها و روایتها نیز در فضاهای ذهنی یا عینی نویسنده شکل میگیرند، بنابراین به نظر میرسد پیوندی عمیق میان این دو حوزه برقرار است. نویسنده و معمار از فضا بهعنوان ابزاری برای خلق کردن بهره میگیرند. نویسنده از فضا بهعنوان بستری برای وقوع روایتها بهره میگیرد و معمار وظیفه دارد تا فضا را مطابق با این روایتها بسازد؛ روایتهایی برآمده از زندگی روزمره.
بدون دیدگاه