Elemental (2023)
آران جاویدانی:
این بار دیزنی و پیکسار به سراغ روایتی نو از حکایتی قدیمی رفتهاند؛ مهاجرت و عشق ناممکن و شهری که با همۀ زیبایی ظاهر شگفتانگیزش همواره همان ساختار بالای شهر و پایین شهر را دارد.
المنتال، داستان عشقی ناممکن است میان امبر، نوجوانی از عنصر آتش که پدر و مادرش قبل از تولد او به المنتالسیتی مهاجرت کردهاند و وید، جوانی از عنصر آب که از ساکنان قدیمی این شهر است. یک رومئو ژولیت نوین.
در آغاز، دقیقاً با تصویری کلاسیک از ورود مهاجران به دنیای نو مواجه هستیم، همان کشتی همیشگی که از مِه بیرون میآید و شهری با چشمانداز شگفتانگیز پدیدار میشود و بیدرنگ با واقعیت طبقاتی شهر روبهرو میشویم. درهای بسته به روی زوج مهاجر که از عنصر آتش هستند و باید به منطقۀ مخصوص خود بروند و اختلاف طبقاتی هنگام ورود این زوج بهسرعت خود را به رخ میکشد.
شاهد تولد و رشد امبر میشویم و فروشگاهی که پدر و مادرش به راه انداختهاند، تا اینکه سروکلۀ وید پیدا میشود و علاقهای بین این دو شکل میگیرد، ولی این همۀ ماجرا نیست و شخصیت اصلی دیگر بهجز وید و امبر، خود شهر بسیار مدرن المنتال است که ظاهری شگفتانگیز دارد و در درون پر از مشکلات.
در بسیاری از انیمیشنهای دیزنی، پیشبرندۀ داستان، تقابل خیر و شر است، ولی در این روایت نو، خبری از شر نیست و عوامل طبیعی و ساکنان شهر هستند که ما را به انتها میرسانند.
وقتی به جزئیات فیلم و شهری که پیکسار-دیزنی خلق کردهاند دقت کنیم، میبینیم که با چه ظرافت و دقت و حتی وسواسی به طراحی این شهر خیالی پرداختهاند؛ با تمام راههای ارتباطی؛ یک کلانشهر کاملاً درستوحسابی و خیالی. در این کلانشهر، عناصر چهارگانه باید در کمال آرامش کنار هم ولی با فواصل معین که در ساختار شهر پیشبینی شده.
در اینجا آب و آتش باید عاشق هم شوند تا شاهد سفری به اعماق دریا باشیم و کشف گلهای زیبایی که در آنجا میرویند و دریابیم که امبر دارای استعدادی شگفتانگیز در خلق بلورهایی است که یکی از مصالح اصلی این کلانشهر است.
اما هدفی که فیلم دنبال میکند، نهتنها یک همزیستی مسالمتآمیز، بلکه تبادل فرهنگی برای یافتن و رسیدن به دنیایی بهتر و کاملتر. پایان فیلم هم مشابه ابتدای فیلم است، ولی این بار مهاجرت امبر و دیو معنای دیگری دارد.