Past Lives (2023)
نیلوفر نیکسار:
فیلم زیبای «زندگیهای گذشته» پر از دلالتهایی است که میشود مدتها دربارۀ آن از هر دری صحبت کرد؛ خصوصاً اینکه در این دوران در جنوب جهانی زندگی کنی و بهخوبی تجربه کرده باشی مهاجرت چگونه روابط ما را بهواسطۀ ارتباطات مجازی، تغییر زبان و حتی ساعتِ زیست دچار چندپارگی میکند و هویتی متکثر برای ما میسازد. این تکثرگرایی خود را در قالب هویتهای ترکیبی و بریکولاژ[1]شده نشان میدهد. واژۀ فرانسوی بریکولاژ که ابتدا توسط «لوی اشتراوس»[2] به کار برده شد، در این یادداشت مطابق با رویهای که در حوزۀ مطالعات فرهنگی رایج است، به کیفیت التقاطی و پارهپارۀ دنیای امروز اشاره دارد؛ به معنی فرایندی که بهوسیلۀ آن مردم با جذب سوژههایی از جهانی متکثر، هویتهای جدید فرهنگی خلق میکنند. قهرمان داستان یعنی دوگانۀ «نورا / نه یونگ» همچون یک بریکولر (bricoler) پدیدار میشود. جالب اینکه همانطور که اشتراوس دوگانۀ مهندس-بریکولر را میسازد، قهرمان مرد فیلم «هه سونگ» هم مهندس است.
در سکانسهای ابتدایی فیلم صحنۀ جذابی از بازی دو کودک دلداده به هم در پارک به نمایش درمیآید. کارگردان با هوشمندی تمام این بازی را در لابهلای مجسمهای نشان میدهد که کولاژی از قطعات صورت است. در این نما، تنها صورتهای این دو کودک نشان داده میشود که باهم در ارتباطی زیبا و طناز هستند. در پسزمینۀ این بازی دو مادر دربارۀ چرایی مهاجرت صحبت میکنند. نمایش بدنهای قطعهقطعهشده در هنر نشانۀ کلیت ازدسترفته و البته بازنمایی امر مدرن است. اساساً امر مدرن از دل فقدان و تخریب خودآگاهانۀ آنچه قبلاً بوده به وجود میآید و این صحنه تأکیدی است بر این وجه. این سکانسِ فیلم، دو کودک را سرخوشانه در موقعیت بینابینی تخریب گذشته قرار داده است و نشانههایی از آنچه در آینده انتظارشان را میکِشد به بیننده عرضه میکند؛ نوسانی بین رخدادگی و تعیّنبخشی. کاراکتر دختربچه، به قیمت از دست دادن نامش، عشقش و کرهای بودنش، ساکن کانون کثرت (آمریکای شمالی) میشود؛ آنجا که بهزعم «بودلر»[3]، همچون خصیصۀ متمایز زندگی مدرن، بخارگون و سیال است.
رابطۀ آنها 12 سال بعد (عدد بر اتمام دورۀ قبل و زایش جدید اشاره دارد) از طریق آشنایی در فیسبوک شروع میشود و در ارتباطات آنلاین ادامه مییابد. اینجاست که دوگانۀ «نورا/ نه یونگ» شکل میگیرد؛ او تنها در این معاشرت پرشور در جهان مجازی، نام کرهای خود را دارد و با دقت فراوان سعی میکند با اضافه کردن حروف کرهای به کیبورد انگلیسیاش، کرهای تایپ کند و کرهای صحبت کند. شخصیت بریکولر او در اینجا و در بینابین دو دنیای حقیقی و مجازی و در یک جهان تکهتکهشده معرفی میشود. در تقابل دوتایی فیلم، پسر اما مهندس (به معنای اشتراوسی) است. او زندگی و انتخابی منطقی در یک دنیای مدرن دارد که ارزشگذاری آن بر مبنای ایجاد ارزشِ کار است و برای ارتقا یافتن در حرفهاش میخواهد به چین برود و زبان چینی یاد بگیرد. در ذهن او کار، تعیینکنندۀ ارزش واقعی انسان در دنیای مدرن است؛ بنابراین دعوت «نورا» را برای رفتن به نیویورک رد میکند.
در سومین دوازده سال بعد، هنگامی که «هه سونگ» به نیویورک و به دیدار «نورا» میرود، آنها را طی سکانسی طولانی میبینیم که به سفر شهری در نیویورک میروند. ما از دید این دو نفر، مانند یک گردشگر، پل بروکلین و مناظر شهر را میبینیم و در یک گشت دریایی دور مجسمۀ آزادی بهعنوان سمبل شهری مدرن میچرخیم. در دل این شهر که مظهر مدرنیسم است، دو کاراکتر اصلی فیلم باهم گفتوگویی طولانی دارند. در این صحنهها گویی «نورا» در کنار مناظر شهری خودش را برای «هه سونگ» نمایان میکند. نیویورک و «نورا/ نه یونگ» هردو منفک از مناسبات و وضعیت گذشته، نظم جدید را بازنمایی میکنند. هویت هردو از ساختاری بریکولاژگونه سر برآورده است که سعی دارد از قطعهقطعهها چیزی بسازد.
تا قبل از آن و در سکانسهای پیشین، کارگردان دورنما و چشماندازی پرندهگون از سئول و شانگهای به ما نشان داده بود که حکایت از شباهت این شهرها به هم، بهمثابۀ قطعاتی از مدینۀ فاضلۀ نیویورک بود. گرچه شکل فیزیکی این شهرها در امتداد هم درک میشود، اما روابط درونی آنها مدام در حال گسست و بازتعریف خود است.
در آخر اینکه این فیلم من را به یاد مانیفست معروف مارکس[4] میاندازد: «در دنیای مدرن همۀ روابطِ ثابت و منجمد، همراه با پیشداوریها و باورهای باستانی و قابلاحترام آنها، به حاشیه رانده میشوند و تمامی روابط تازهشکلیافته، قبل از آنکه استوار شوند منسوخ میشوند؛ هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود، هر آنچه مقدس است دنیوی میشود و دستآخر آدمیان ناچار میشوند با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با همنوعان خویش روبهرو شوند».
معنای نام فیلم، زندگیهای گذشته، خودش را به ما نشان میدهد. واژۀ Past Lives مرتبط با باور به تناسخ است و به زندگیهای گذشته در کالبد انسانی دیگر اشاره دارد. بنا بر نگرشهای بودایی، ما معمولاً اهدافی برای خود خلق میکنیم و بهسوی آنها حرکت میکنیم. ما امیدواریم به اوج رضایت برسیم و این امیدواری ما را پیوسته مشغول به خود میکند؛ احساسی که به ما میگوید راهحلی برای مشکلات خود یافتهایم؛ خواه یک رابطۀ عاشقانۀ جدید باشد، خواه درمان یک بیماری؛ اما آنچه فکر میکنیم راهحلی برای ما خواهد بود، خود به عامل افزایش رنج بدل میشود؛ پس دوباره به دنبال راهحل میگردیم و این چرخۀ بیپایان ادامه مییابد.